آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

خداحافظ پاییز 94

- با سلام خدمت همه دوستان عزیزم و سلام به پسر نازنینم عزیز تر از جونم همه اینا رو واست مینویسم تا بعد ها واست خاطره باشه هر چند دنیای زیبای رنگی رنگی ات رو واقعا نمیتونم به همون زیبایی که هست واست بنویسم - من اول از همه ازت عذر میخوام پسرم که تقریبا دیگه خاطراتت رو فصلی مینویسم واقعا بهم مهلت نمیدی عشقم همش میگی مامانی میای با هم فلان بازی رو بکنیم یا مامانی من میخوام کامتیتر (کامپیوتر ) بازی کنم خلاصه که مادر جون به انواع مختلف نمیزاری من پای کامپیوتر بشینم  حالا بریم سراغ شیرین زبونی هات  - یه کاغذ توی مهد کودک بهت دادن که یه سری وسایل توش کشیده مثل اهن ربا و این چیزا و قراره که با این وسایل و این نقشه  تو خونه آزمای...
30 آذر 1394

یه تابستون ... یه دوربین خاطره

- سلام به همه عزیزای دلم دوستان خوبم و کسانی که وبلاگ آرمانی ما رو دنبال میکنن - وای که فصل خوب تابستون هم تموم شد حیف واقعا حیف عاقا میگم نمیشه تابستونو یه ماه دیگه تمدید کنن خیلی خوبه هان تو تابستون گذشته ما یه کمی دیر تر از هر سال سفرمون رو شروع کردیم اما تقریبا میشه گفت نسبت به هر سال طولانی تر سفر کردیم تقریبا 46 روز از تابستون یعنی نصفشو تو سفر بودیم اولش که رفتیم تهران و بر خلاف همیشه که فقط چند روزی رو تهران بودیم این سری حدود 16 یا هفده روز تهران بودیم تو این مدت که تهران بودیم کلی اتفاق های ریز و درشت افتاد واسه عمه لیلا هر روز میرفتیم خرید جهیزیه که خیلی  به شخصه از این قسمتش خوشم میومد و یه دیدار کوتاه ولی خیلی خیلی خوب و...
7 مهر 1394

سه سال و سه ماه و سه روز شیرین

- سلام نازنینم آرمانی گلم و همه خواننده های عزیز وبلاگ آرمانی علی الخصوص دوستای گلم عزیز دلم الان که دارم وبلاگت رو مینویسم دقیقا سه سال و سه ماه و سه روز شیرین و شکلاتی از عمر شیرین شما میگذره و به امید روزهای بهتری واسه شما هستم  - آرمان جونم داریم به نیمه تابستون نزدیک میشیم و هنوز به مسافرت تابستانمون به مشهد نرفتیم و این هم به خاطر اول ماه رمضان که بابایی دوست داشت ماه رمضون رو پیشش باشیم و بعد هم به خاطر امتحان مامانی بود و دیر آپ کردن وبلاگت هم به همین خاطر بود مامانی ببخشید گلم که به خاطر من مجبور شدی خونه بمونی این هفته بالاخره امتحانم تموم شد و انشالله به امید خدا هفته دیگه عازم سفر هستیم  قراره یه چند روزی رو من و شما ...
6 مرداد 1394

طعم خوش تو رو داشتن

- سلام عشق مامان عزیز دلم خوشحالم که سه سال و یک ماه از داشتن گل نازنینی مثل تو میگذره من و بابا بی صبرانه در انتظار رسیدن روزهای خوش دیگه در کنار تو هستیم عزیز دلم خیلی خوشحالم که هستی کنارمون  - این روزا کمتر سر کار میرم و بیشتر در کنارت هستم و به لطف بابایی هر روز میریم بیرون چرخ میزنیم  اوقات فراغتت رو با گردش و تفریح و ورزش پر میکنی تو  این بین آرتین هم اغلب میاد پیشمون و خدا رو شکر با هم بازی میکنین یکی از تفریحات اصلی ات شنا کردن بود که متاسفانه دیگه نمیتونیم با هم بریم شنا ولی با هم کلاس های ژیمناستیک رو میریم که خیلی هم خوبه خدا رو شکر عکسهاش رو حالا واست میزارم و گاهی که فقط و فقط تو کل آپارتمان من و شما تنهای هست...
13 خرداد 1394

سه سالگیت مبارک پسر بهاری من

- با سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی ما رو دنبال میکنن  - عشقم نفسم عمرم زندگیم گل نازم تولدت مبارک فقط میتونم بگم خدایا به خاطر این گل زیبا شاکرم  خیلی خوشحالم  از داشتنت   تولدت تولد تولدت مبارک بهترینم  ببخش که مثل مامان های دیگه خیلی بلد نیستم خوش آبو رنگ بهت تولدت رو تبریک بگم  امسال هم مثل دو سال گذشته تولد گرفتیم تو مهد کودک اونم به خاطر اینکه عزیزانمون در کنارمون نیستند تا با هم باشیم اما نمیشه که به شما خوش نگذره  خلاصه جشن تولد شما رو تو مهدکودک در کنار یه عالمه  فرشته کوچولوی دیگه که همشون مثل شما معصوم و پاک بودن و مهمون های ویژه شما هم آیساجون و دوست و رفیق ...
3 ارديبهشت 1394

ماه خوب اردی بهشت

سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی رو دنبال میکنن  - یه بار دیگه ماه خوب اردی بهشت از راه رسید ماهی که همه طبیعت به زیباترین حد خودش میرسه حداقل تو شهری که من زندگی میکنم اینجوریه البته و صد البته همه میدونن که من عاشق این ماه خوبم اونم به خاطر هدیه خوبی که از خدا گرفتم بهترین هدیه زندگیم شکوفه بهاری من آرمان واقعا هر چی میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که بدون این گل شاپرک معصوم دوست داشتنی چیز با ارزشی تو زندگیم ندارم و البته خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن خونواده خوبم و سلامتیشون -گل ناز من همین ماه خوب بهونه ای شده واسه طبیعت گردی هر چند امسال با اقبال بد مواجه بودیم و همچنان ریز گرد ها دست از سرمون برنداشتند اما ما ...
3 ارديبهشت 1394

خوش اومدی 94

- سلام گل همیشه بهارم اگه اجازه بدی کمتر حرف بزنم و  فقط عکس بزارم از بهار 94 راستش گفتنی زیاد دارم  ولی فعلا مامان رو ببخش و بسنده کن به عکس ها زیر عکس ها تا جایی که میشه توضیحات رو اضافه میکنم  قطار مشهد: قبل از عید با قطار به سمت مشهد میرفتیم من و تو  این دومین سفر ریلی ات بود باید بگم خیلی بهت خوش گذشت  تموم مسافرای واگن ما حسابی از همسفر بودن با شما کیف کردن   راستش فقط مونده بود رو سقف قطار راه بری   تجربه خوبی بود هر چند الان دیگه از هواپیما هم استقبال میکنی دیگه مثل قبل تو هواپیما هم اذیت نمیشی  اما فکر میکنم سفر با قطار رو ترجیح میدی    روز قبل از ایلام با هواپیما ب...
18 فروردين 1394

عطر خوش بهار

- با سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی ما رو دنبال میکنن . - خدا رو شکر کم کم دیگه میشه صدای قدم های بهار رو شنید باید بگم من و آرمانی هم حسابی خوشحالیم از اومدن بهار و بهش خوش اومد میگیم خدا رو شکر که بهاری دیگه داره از راه میرسه اما دلم لک زده واسه سفره هفت سین هایی که بابا رضا هم کنارمون بود و همیشه از لای قرآن بهمون عیدی میداد صد حیف و صد افسوس که دیگه پیشمون نیست    - یه دو هفته ای میشه که عمه مژگان اومده خونمون خیلی بهت خوش میگذره مخصوصا که این چند وقته هوا هم خوبه و به خاطر عمه مژگان همش در حال تفریح هستیم تا وقت گیر میاریم میریم بیرون و از هوا و طبیعت دلچسب بهاری لذت میبریم البته عکس هاش رو میزارم میبینی و...
22 اسفند 1393

دو سال و ده ماهگی

- با سلام به همه دوستان نازنینم که وب آرمانی ما رو دنبال میکنن  - خوشحالم که اینجا اومدم و دوباره یه ماهگرد دیگه از زندگی شیرینت رو ثبت میکنم . عشق کوچولوی مامان شما الان دیگه دوسال و ده ماهه شدی وقتی به قد و بالای بلندت که از خیلی هم سن و سال هات بلند تره نگاه میکنم میگم خدا رو شکر که تو رو دارم و البته و صد البته که این حس رو بابایی هم نسبت به شما داره من و بابایی خیلی از داشتن شیرین پسری مثل تو خوشحالیم و روزیصد بار آرزوی خوشبختی واست میکنیم شکر خدا شکر خدا شکر خدا  و هزار بار دیگه شکر خدا  عزیز دلم تو ماه گذشته متاسفانه بابایی مریض شد یه سرماخوردگی خیلی سخت و بابایی مجبور شد به خاطرش دو روز سر کار نره البته تو این سر...
3 اسفند 1393

سفر به آبادان

- با سلام به همه دوستای نازنینم که وب آرمانی رو دنبال میکنن و مورد نوازش قرار میدن ممنونم از همتون  - یه سفر کاملا بدون برنامه اما بسیار عالی ، ماجرا از اونجا شروع میشه که قرار شد بچه های مدرسه رو ببرن اردو منم اومدم خونه و به بابایی گفتم قراره بچه ها رو ببرند اردو من که باهاشون نمیرم واسم سخته اما چقدر دوست دارم برم یه حال و هوایی عوض کنم بابا عباس مهربون هم گفت خوب عیبی نداره خودمون میریم جنوب و اینطوری شد که واقعا بدون هیچ برنامه ای راهی آبادان شدیم تو راه آبادان رفتیم دزفول یه شب خونه دایی بابا جون موندیم و اونجا به شما خیلی خیلی خوش گذشت چون نوه دایی هم اونجا بود و حسابی با شما بازی کرد و خونواده دایی هم خیلی گرم ازمون استقبال ک...
13 بهمن 1393