سه سال و سه ماه و سه روز شیرین
- سلام نازنینم آرمانی گلم و همه خواننده های عزیز وبلاگ آرمانی علی الخصوص دوستای گلم عزیز دلم الان که دارم وبلاگت رو مینویسم دقیقا سه سال و سه ماه و سه روز شیرین و شکلاتی از عمر شیرین شما میگذره و به امید روزهای بهتری واسه شما هستم
- آرمان جونم داریم به نیمه تابستون نزدیک میشیم و هنوز به مسافرت تابستانمون به مشهد نرفتیم و این هم به خاطر اول ماه رمضان که بابایی دوست داشت ماه رمضون رو پیشش باشیم و بعد هم به خاطر امتحان مامانی بود و دیر آپ کردن وبلاگت هم به همین خاطر بود مامانی ببخشید گلم که به خاطر من مجبور شدی خونه بمونی این هفته بالاخره امتحانم تموم شد و انشالله به امید خدا هفته دیگه عازم سفر هستیم قراره یه چند روزی رو من و شما با هم خونه عمه لیلا جون بمونیم و بعد به سمت مشهد بریم البته اگه خدا بخواد
- قبل از ماه رمضون یه سفر رفتیم اراک تقریبا چهاردهم و پونزدهم خرداد ماه بود که رفتیم خونه خاله مهدیه جون خدا رو شکر همه خونواده با هم جمع بودیم مامان شهناز خاله ملیحه جون دایی جون و همه دختر خاله های مامانی خاله مصی و خاله خاطی و دایی مصطفی و خاله پروانه جون و خاله صدیقه عزیزم و نوه های گلش همه خونه خاله مهدیه بودیم خلاصه سفر کوتاه ولی خیلی دلچسبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت که حالا عکس هاش رو واست میزارم
- و بعد هم که امسال ماه رمضان بسیار خوبی داشتیم اولش که با اومدن مامان شهناز جون به ایلام شروع شد البته روز اول ماه رمضون مامان شهناز برگشت به مشهد و آخرش هم با اومدن خاله ملیحه جون تموم شد خیلی عالی بود و البته خیلی با وجود این دو تا مهمون عزیز بهمون خوش گذشت و گذر زمان رو اصلا متوجه نشدیم الان هم که دارم وبلاگت رو مینویسم آرتین خونمون هست و شما دارین با هم بازی میکنین تو این تابستون شما کلاس ژیمناستیک رو هر روز درمیون میرفتی و خیلی بهش علاقه داشتی و حالا عکس ها
اینجا اراک هست شما و ایلیا جونم و نازنین خوشگل خاله در حال آب بازی هستین البته مهرسام جونم هم بود که الان خیس شده پشت صحنه داشت لباسشو عوض میکرد خخخخ
آرمان و نازنین عسلم
شما و دایی جون که تو این سفر کلی با هم حال کردین
تالاب بسیار زیبای میقان واقعا زیبا بود مخصوصا که تموم انعکاس آسمون داخل آب بود و صدای مرغای دریایی هر لحظه میومد
شما و بابا جون
اینم از بازی های روزانه شما و آرتین
شما در حال بازی در خونه اسباب بازی
عاشقتم با این ژست هات خخخ
و این هم وقت هایی که بابایی خونه نیست رو بالش مخصوص بابا لم میدی و کارای بابایی رو انجام میدی خخخخ
یه اتفاق خوب دیگه هم به دنیا اومدن جوجوی دوم خاله حمیده هست که خیلی هم دوست داشتنیه مثل شما کپلی بوده موقع تولد امیدوارم تو سفری که به تهران داریم بتونیم دیدن خاله حمیده و جوجه هاش هم بریم
- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون