آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

خوش اومدی 94

1394/1/18 0:56
نویسنده : مامان آرمان
1,690 بازدید
اشتراک گذاری

- سلام گل همیشه بهارم اگه اجازه بدی کمتر حرف بزنم و  فقط عکس بزارم از بهار 94 راستش گفتنی زیاد دارم  ولی فعلا مامان رو ببخش و بسنده کن به عکس ها زیر عکس ها تا جایی که میشه توضیحات رو اضافه میکنم 

قطار مشهد: قبل از عید با قطار به سمت مشهد میرفتیم من و تو  این دومین سفر ریلی ات بود باید بگم خیلی بهت خوش گذشت  تموم مسافرای واگن ما حسابی از همسفر بودن با شما کیف کردن چشمک راستش فقط مونده بود رو سقف قطار راه بری خندونک تجربه خوبی بود هر چند الان دیگه از هواپیما هم استقبال میکنی دیگه مثل قبل تو هواپیما هم اذیت نمیشی  اما فکر میکنم سفر با قطار رو ترجیح میدی زیبا  روز قبل از ایلام با هواپیما به سمت تهران رفتیم عمه مژگان هم همراه ما بودن تو هواپیما تا سوار شدی به مهماندار گفتی سلام امروز خوش خخخخ منظورت ((روز خوش))  بود  و بلافاصله هنوز رو زمین بودیم میز جلوی صندلیت رو کشیدی و گفتی مامان بگو غذا بیارن خخخخخ

خرید شب قبل از عید و شور و شوق شما واسه دیدن ماهی ها 

اینم سبزی پلو و ماهی شب عید 

 اینجا رفته بودیم بازار خرید ماهی شب عید باید بگم قریب به 300 بار از این پله ها بالا و پایین رفتی دیگه اخرش خسته بودی نشسته میومدی پایین ولی از رو نمیرفتی که خخخخ عاشق این شیطنت هات هستم پسرک شیطون من

روز عید سر خاک بابای رضای عزیز و دوست داشتنی روحش شاد

کمک های فراوووون شما تو شیرینی پزی به مامان شهناز مهربون این چند روزه کلی شیرینی و کیک درست میکردی و هر چند روز یه بار به مامان شهناز میگفتی مامانی بیا با هم کیک درست کنیم خلاصه حسابی هنرمند شدی عزیزکم

کلی گشتم تا یه عکس مناسب از شما و هفت سین پیدا کنم خیلی سخت بود آخه شما اصلا همکاری نمیکردی شب موقع سال تحویل خوابیده بودی این عکس ها واسه روز بعد هست

اینم هفت سین امسال و همه کادو های خونواده بازم طبق معمول این سه سال بیشتر کادو ها به شما اختصاص داشت

دایی محمد مهربون امسال شما با دایی خیلی بهت خوش گذشت 

 

هر وقت میرفتیم پارک شما از صعب العیور ترین نقطه ها حرکت میکردی عاااااشقتم 

عصر یه روز خوش بهاری که بارونی هم بود این دقیقا کاری بود که تو هر جا که آب جمع شده بود شما انجام میدادی یعنی جایی نمونده بود که توش اب باشه و شما تو پات رو خیس نکنی شلوارت خیس خیس بود ولی از رو نمیرفتی راستشو بخوای منم زیاد بهت کار نداشتم دوست داشتم که از لحظه لحظه های کودکیت استفاده کنی و خلاصه حض ببری 

عاشقتم به خاطر شما بارها و باره بدون هیچ دلیلی سوار اتوبوس میشدیم فقط برای اینکه شما عاشق اتوبوس سواری بودی 

 

 

روز سیزده به در ، اطراف ملایر زادگاه بابا جون و چقدر عجیب که شما هر جا میرفتی میگفتی اینجا خونه منه !!!! 

پدر و پسر در سرزمین آبا و اجدادی پدری  خیلی خوب و خوش آب و هوا بود واقعا یکی از زیبا ترین جاهایی بود که تا حالا دیده بودم 

داشتی میگفتی بیا اینجا ، تو خونه من خخخخخ

بابایی هر جا میرسید واسه ما توضیح میداد که اینجا قبلا چی بوده شما هم به تقلید از بابایی داشتی توضیح میدادی  خخخخخ قربون او ژست گرفتنت برم من 

این هم شما و دایی جون روز تولد دایی محمد اگه به شمع ها دقت کنید معلوم میشه چقدر خاموش و روشن شدن عخه شما عاشق کیک تولدی البته بیشتر قسمت فوت کردنش خخخخخ 

فدای تو بشم شیرینم دو هفته تا تولدت بیشتر نمونده  امیدوارم که همیشه لبخند روی لبات باشه پسرک شیطون من 

امسال عید بسیار خوبی داشتیم هرچند روز اول عید شوهر عمه طاهر به رحمت خدا رفتند و متاسفانه خیلی ناراحت بودیم اما روزای عید به خاطر دور هم بودن خونواده و در کنار هم بودن عالی بود خیلی خوش گذشت امیدوارم تا آخر سال 94 پر از خنده و شادی و موفقیت باشه هم واسه شما شکوفه بهاری خودم و هم واسه همه دوستان عزیزی که این وبلاگ رو میخونن 

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدای مهربون میسپارمتون بوسمحبت

پسندها (4)

نظرات (8)

مامان شهناز
18 فروردین 94 17:14
سلام نفسم فدات برم الهی عزیزدلم خیلی جات اینچا خالی هست دلم برای اون شیرین زبونیهات وشیطونیات یه ذره شده انرژی مثبت من قربونت برم داری کم کم پاتو سه سالگی میذاری وبزگ میشی قربون برم انشالله صدوبیست سالگی عسلم وهمیشه سالم قبراق وشادابوسربلند باشی گلم
مامان آرمان
پاسخ
سلام مامان شهناز مهربونم با این همه شیطنت آرمانی خسته نباشی فدای شما بشم من که هنوز نیومده حسابی دلتنگتون هستیم و آرمانی همش از شما و کیک هایی که واسش درست میکردین یاد میکنه عاشقتونم بهترین بهترین بهترین مامان دنیا
عمه فروغ
19 فروردین 94 18:33
خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتید ان شاا... همیشه شاد و خوش باشید.تولد دایی جون مبارک ان شاا.. که زنده باشند فون شوهر عمه جون رو هم تسلیت میگم روحشون شاد
مامان آرمان
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم که با کامنت هات منو خوشحال میکنی
مامان رویا
21 فروردین 94 10:46
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته...اميدوارم روزهاي بهتري هم پيش رو داشته باشيد... آرمان گلي شيطنت از چشمات برق ميزنه گل پسر ناز نازي...هميشه خوش باشي...
مامان آرمان
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم امیدوارم شما هم سالتون پر از خنده باشه
خاله ملی
21 فروردین 94 12:07
سلام زندگی من ... الهی قربونت بشم که هردفعه که میای مشهدکارا و حرفات شیرین تر و خواستنی تر میشه... این سری وقتی رفتین خیلی به همگیمون سخت گذشت... همش تا دوروز من ومامان شهناز و دایی احساس کمبود میکردیم..... مخصوصا که شما شب قبل از رفتن اومدی پیش خاله خوابیدی و تا نزدیکهای صبح بیدار بودی و دست خاله رو گرفته بودی تو دستت تا خوابت ببره و من دوست داشتم این حس خوبو ....خلاصه که امسال خیلی خوب بود که تو وبابایی و مامانی پیشمون بودین فقط جای خاله مهدیه و عمو علی خالی بود و مثل همیشه بابایی رضا که البته حظورش همیشه تو خونه حس میشه....هنوزم هروقت هواپیما میبینم بی اختیار به بالا نگاه میکنم تا ناپدید آخه شما همیشه تو هر حالت و مکانی که بودی باشنیدن صدای هواپیما همه چیزو ول میکردی... آبجی جون امروز که دارم اینارو مینویسم روز مادر و زن هست و من این روزو به تو تبریک میگم وازت ممنونیم که هدیه ی به این زیبایی رو به دنیا آوردی الهی که سایت همیشه روسرش باشه و سلامت باشی...دوستون دارم عشقای من....❤❤❤❤❤❤❤❤❤💙💙💙💙💙💋💋💋💋💋💋💋💋💋
مامان آرمان
پاسخ
وای خاله ملیحه جووووووووووووووونم ممنونم که اومدی بهم سر زدی و ممنونم واسه همه این توضیحات کامل خیلی دلتنگتون هستم هر وقت میام مشهد حسابی بهمون خوش میگذره عاشقتم
مامان شراره(راحله عباسی)
25 فروردین 94 0:24
زیبا بود عزیزم پسر دوست داشتنی ای دارید از داشتن دوست خوبی مثل شما خوشحالم ...
مامان آرمان
پاسخ
مرسی عزیزم ممنونم که اومدین بهمون سر زدین شما هم گل پسر نازی دارین ماشالله
kosar
26 فروردین 94 18:28
سلام خاله خوشحال میشم بهم سربزنید...
مامان آرمان
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم لطف دارین اومدم ولی همشون رمز داشت که
مامان ماهیار
29 فروردین 94 0:37
امیدوارم همیشه خوش باشی عزیزم
دایی
12 اردیبهشت 94 10:38
چقدر زود گذشت عید امسال کنار شما و چقدر دلتنگتونم . تا چند وقت هواپیما رد میشد ناخودآگاه آسمون رو نگاه میکردیم با خاله ملی میگفتیم هواپیما و میخندیدیم معلوم نیست دفعه بعدی که بیاین پیشمون چه شیطون بازیایی بکنی خوشکل دایی . میبوسمتون
مامان آرمان
پاسخ
خخخخخخخخخخ دایی جون خوبه دیگه اینجوری همیشه به یاد آرمان ما میفنین هر وقت هواپیما رد میشه