آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

شیر کوچولوی من

- با سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی رو میخونن - ماشالله هزار ماشالله مامان جون این روزا همین طوری یه بند حرف میزنی و حرف های شیرین شیرین میزنی ماشالله که خواب هم نداری پسر خوشگلم دیگه خواب بعد از ظهر رو تعطیل کردی البته در عوض خوبه که شبها بیشتر  و راحت تر میخوابی خدا رو شکر  گاهی اوقات دیگه قیافه مامان این شکلی میشه   الهی مامان فدات شه قربون حرف زدن شیرینت برم من کاش دوربینی داشتم که میتونستم بی وقفه از لحظه لحظه هات فیلم بگیرم واقعا خیلی شیرین حرف میزنی تازگی ها ناز میکنی یه جا میشینی خودتو لوس میکنی میگی مامانی مامانی یا میگی مامی واسم چایی بریز   من هیچ وقت کلمه مامی یا مامانی رو بهت یاد ندادم نمیدونم از کجا یاد گرفتی ...
22 ارديبهشت 1393

محفلی آرمانی

- با سلام به همه دوستان عزیزم تو چند روز گذشته یه مهمونی کوچولو به مناسبت تولد آرمان برگزار کردیم و البته به دلیل دوری از خونواده مهمونی خیل مفصل و بزرگ نبود اما خدا رو شکر در نهایت سادگی و مختصر بودن به آرمانی خوش گذشت امیدوارم به مهمون های عزیزمون هم خوش گذشته باشه تو این مهمونی فقط دو تا فسقل داشتیم  - جای همه عزیزانم تو این مهمونی خالی بود مخصوصا مامان شهناز عزیز که همیشه زحمت های آرمانی رو به دوش میکشن و تو خوشی ها در کنارمون نیستند  آرمان جونم امیدوارم هزار ساله بشی و همیشه لبات خندون باشه و به همه دوست داشتنی هات برسی گل نازم آخه تو واقعا لیاقت بهترین هارو داری  آرمانی و بابای گلش قبل از ورو مهمون ها به خونمون...
7 ارديبهشت 1393

تولد 2 سالگی نفسم

شکفتنت مبارک شاپرکِ معصوم  کوچک ِمن                                 - نفس مامان دو ساله شدی  عشقم نازنینم  من و بابا خیلی خوشحالیم واسه داشتنت  آرمانم ،  برگ گلم ،  خدا رو شکر که موجود کوچولوی نازنینی مثل تو در خونه داریم هر روز از وجود نازنینت برای ادامه زندگی انرژی میگیرم  - مامان جونم امسال هم مثل پارسال یه تولد مختصر تو مهد گرفتیم امسال من حضور نداشتم اما بابا تو مهد بود و با تو همراه بود هر چند که وجود بابا تو مهد باعث شد که گریه کنی و همش بهونه بیرون رفتن رو بگیری اما خوشحالم که حداقل بابایی تون...
3 ارديبهشت 1393

اردی بهشتم

- با سلام به همه دوستان نازنینم چیزی تا اومدن یه ماه خوب باقی نمونده اصلا هنوز نیومده کلی انرژی گرفتم اردیبهشت زیبا ترین ماه سال برای من و شاید برای همه این جور  باشه ولی من از همون بچگی یه حس خیلی خوب به این ماه سبز و زیبا داشتم انگار که طبیعت تو این ماه به اوج زیباییش میرسه و هوا اونقدر عالیه که آدم نا خدا اگاه هوس میکنه بره بیرون و قدم بزنه  و البته  خدا رو شکر  که خدا تو این ماه زیبا به من  زیبا ترین هدیه اش رو داده یکی از خوش بو ترین و زیبا ترین شکوفه های بهاریش نصیبم شده....  چیزی تا سالروز شکفتن این شکوفه بهاری خونمون باقی  نمونده و من هر لحظه خدا رو شاکرم به خاطر داشتن همچین گل زیبایی...  این ر...
31 فروردين 1393

شروعی دیگر

- با سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی رو میخونن ... - آرمان جونم دوباره بعد از اتمام تعطیلات تقریبا طولانی بیست و چند روزه برگشتیم خونه با کوله باری از خاطره و انرژی جدید واسه شروعی دوباره امیدوارم که تو سال جدید بتونم واست مامان خوبی باشم مهربون و صبور و پر از انرژی که بتونم پا به پای یه پسر کوچولوی شیرین و شیطون بازی کنه بخنده ....  - جونم واست بگه که تو این ماه هم مثل همه ماه های پیش پر از شیطنت و شیرین زبونی بودی از وقتی از شیر گرفتمت دیگه خوابوندنت شده کار حضرت فیل به سختی میخوابی مخصوصا از وقتی اومدیم خونه خودمون دیگه بد تر شده مثلا از هفت صبح که بیداری تا ساعت چهار بعد از ظهر نمیخوابی یه دفعه میبینم یه جا از بیخو...
20 فروردين 1393

عیدانه

- با سلام به همه دوستان عزیزم اول از به همه دوستان عزیزم و به همه کسانی که وب آرمانی رو میخونن این سال جدید رو تبریک میگم انشالله که همه سالی پر از صحت و سلامت و خنده و البته پر از پول داشته باشند و همه فسقلی ها خوشحال و سلامت باشند و اونایی هم که نی نی ندارند انشاله نی نی دار بشند به امید خدا  - یه عالمه خبر داریم و از همه مهتر از تحول بزرگی که تو زندگی آرمانی اتفاق افتاده بنویسم که آرمان جونم رو در تاریخ 26 اسفند از شیر گرفتیم و الان 9 روز از این واقعه میگذره و باید بگم که خیلی خیلی سخت بود همیشه استرس از شیر گرفتن آرمانی رو داشتم که متاسفانه همون جوری که تصور میکردم کار خیلی سختی بود مخصوصا شب های اول تا سوم که خیلی سخت بود همه خ...
7 فروردين 1393

روزهای پایانی

- با سلام به همه دوستان عزیزم داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و مثل همیشه من و دغدغه بلیط و مرخصی و تنها سفر کردن و ... وای خدا چقدر راه دور اونم اینقدر دووووووووووور سخته   - بالاخره تونستم با هزار جور بدبختی و دنگ و فنگ مرخصی بگیرم راستش اصلا نمیخواستم با این همه زحمت مرخصی بگیرم اما چه کنم که دیگه بلیط گیرم نیومد واسه اون روزای آخر سال و  توفیق اجباری نصیبم شد و زود تر از موعد راهی میشیم به امید خدا اما باز هم  به دلیل نداشتن مرخصی آقای پدر مجبوریم تنها با آقا آرمان سفر بریم تا انشالله  بعدا آقای پدر هم بهمون ملحق بشه و نیمه دوم عید در کنار هم باشیم  خلاصه که تو گیر و دار چمدون بستن با کلی کار نکرده ...
24 اسفند 1392

آرمانی و جوجه هاش

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - این روزا  ما غیر از جوجه طلایی مون دو تا جوجه دیگه هم تو خونه داریم  از اون جایی که یه روز با آرمانی رفته بودیم بازار و تو بازار آقای دست فروش جوجه میفروخت آرمان هم رفته بود پیش جوجه ها و از کنار جوجه ها کنده نمیشد خلاصه که منم دلم واسش سوخت آخه راستشو بخواین خودم هم که بچه بودم عشق جک و جووونور و این چیزا بودم و از پیشی گربه گرفته تا مرغ و خروس و ...   خلاصه که به قول معروف رطب خورده کی منع رطب کند واسه همین واسش دو تا جوجه کوچولو خریدم راستش رو بخواین به این امید که جوجه ها همین فردا و پس فردا میمیرن نه که خونمون آپارتمانیه به خدا نگه داشتنشون سخته  . حالا این جوجه ها که من ...
11 اسفند 1392

این آقای خرابکار

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - آرمان جونم حسابی شیطون شدی بر خلاف چهره آرومت  که همه بهم میگن خیلی آرومی  اما نمیدونن که با متانت و وقار چه آتیشی میسوزونی  دیشب که رفتم تو حموم تا حموم رو تمیز کنم یه دفعه دیدم داری میگی مامان مامان عنتورول خیش شود ( مامان کنترل خیس شد ) منم که اصلا از ماجرا خبر نداشتم گفتم نه مامان خیس نیست خوبه تو هم گفتی خوئه ( خوبه ) بعد دیدم داری میخندی و هی با خودت میگی خوئه خوئه .... نگو ای دل غافل کنترل رو انداختی تو تشت آب بیچاره این دی وی دی ما از دست تو امون نداره یا کنترلش رو میترکونی یا خود دستگاه رو  - آخ آخ برم که داری از پارک برمیگردی تو راهرو با کلی جیغ و هوار و گریه این همون ا...
3 اسفند 1392

22 ماهگی آرمانی

- با سلام به همه دوستان نازنینم  - تو این ماه پسرم خیلی خیلی شیرین زبون شده گاهی اوقات دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم یه دفعه یه گاز ازش میگیرم آرمانی هم که دیگه فرق شوخی و جدی رو خیلی وقته میفهمه با خنده میگه آی ددم گیفت  ( آی دردم گرفت ) بعدش صورتشو میاره جلو تا بوسش کنم آخه نه که بوس من شفا بخشه همه دردش تموم میشه  - دیشب داشتم  بهت شیر میدادم تو هم مثل بچه گربه خودتو لوس میکردی و موهاتو میمالوندی بهم منم گفتم آخیش آرمان تو پیشی گربه مامانی بعد تو یه دفعه گفتی میو میو   خیلی با نمک گفتی  - تازگی ها از این جمله : مامان عازیر شووو بلیم  ( مامان حاضر شو بریم ) به شدت استفاده میکنی هر چند وقت یه ...
2 اسفند 1392