روزهای پایانی
- با سلام به همه دوستان عزیزم داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و مثل همیشه من و دغدغه بلیط و مرخصی و تنها سفر کردن و ... وای خدا چقدر راه دور اونم اینقدر دووووووووووور سخته
- بالاخره تونستم با هزار جور بدبختی و دنگ و فنگ مرخصی بگیرم راستش اصلا نمیخواستم با این همه زحمت مرخصی بگیرم اما چه کنم که دیگه بلیط گیرم نیومد واسه اون روزای آخر سال و توفیق اجباری نصیبم شد و زود تر از موعد راهی میشیم به امید خدا اما باز هم به دلیل نداشتن مرخصی آقای پدر مجبوریم تنها با آقا آرمان سفر بریم تا انشالله بعدا آقای پدر هم بهمون ملحق بشه و نیمه دوم عید در کنار هم باشیم خلاصه که تو گیر و دار چمدون بستن با کلی کار نکرده اومدم تند تند بنویسم و پیشاپیش عید رو به همه تبریک بگم تا اگه نتونستم قبل از سال جدید بیام و وبلاگ تکونی کنم حداقل تبریک گفته باشم .
- اما راستش خیلی نگران فردا هستم دو تا مسیر هوایی و چند ساعت انتظار تو فرودگاه و یه چمدون بزرگ و از همه مهمتر آرمانی خدا کنه اذیت نکنه یا بد موقع شیر نخواد یا کار خرابی بد موقع نکنه خدا خودش کمکم کنه
اینم عکس ها بعدا میام شرح واقعه رو به تفصیل میدم ...
اینم از قیافه آرمانی وقتی از بیرون برمیگرده خونه تا ده دقیقه همین جوریه
اینم از هانا که همیشه تعریف میکردم با آرمان تو مهد خیلی بازی میکنه
- دوستون دارم و به خدا میسپارمتون