یه تابستون ... یه دوربین خاطره
- سلام به همه عزیزای دلم دوستان خوبم و کسانی که وبلاگ آرمانی ما رو دنبال میکنن
- وای که فصل خوب تابستون هم تموم شد حیف واقعا حیف عاقا میگم نمیشه تابستونو یه ماه دیگه تمدید کنن خیلی خوبه هان تو تابستون گذشته ما یه کمی دیر تر از هر سال سفرمون رو شروع کردیم اما تقریبا میشه گفت نسبت به هر سال طولانی تر سفر کردیم تقریبا 46 روز از تابستون یعنی نصفشو تو سفر بودیم اولش که رفتیم تهران و بر خلاف همیشه که فقط چند روزی رو تهران بودیم این سری حدود 16 یا هفده روز تهران بودیم تو این مدت که تهران بودیم کلی اتفاق های ریز و درشت افتاد واسه عمه لیلا هر روز میرفتیم خرید جهیزیه که خیلی به شخصه از این قسمتش خوشم میومد و یه دیدار کوتاه ولی خیلی خیلی خوب و دلچسب با خاله حمیده و جوجه هاش داشتیم یه شب رو خونه مامان خاله حمیده موندیم در کنار دیانا جونم و آریا خوشگلم که عکس هاش رو میزارم البته عکس های زیادی نشد ازتون بگیرم و بعدش هم که خونه خاله صدیقه جوووونم که عاشقشم همیشه زحمت های منو میکشه و البته یه مریضی کوچولو هم تو این مدت سراغمون اومد که با پرستاری خاله صدیقه جونم و مامان شهناز عزیز خدا رو شکر تموم شد تو این بین منم بینیم رو عمل کردم و همش نگران واکنش های شما نسبت به این قضیه بودم که دیدم خدا رو شکر واقعا صد برابر از اون چیزی که فکر میکردم آقا تر هستی و خودت هم همش مواظب من بودی که اتفاقی واسم نیفته واقعا خوشحالم که پسر نازنینی مثل تو دارم عزیزم خلاصه که تو این تابستون کلی خاطره خوشگل واسه خودمون درست کردیم تا با یادش واسه پاییز انرژی داشته باشیم خدا رو شکر همه عزیزای دلمون رو تو این مدت دیدیم
دیگه نوشتنی زیاد دارم اما وقت ندارم مثل همیشه آخه دیگه مدارس شروع شده و بابایی هم چند وقتیه که روز کار شده البته به صورت موقت به خاطر همین مجبورم هر روزی که میرم مدرسه شما رو با خودم به مهدکودک ببرم الان هم شما خوابیدی و من فرصت کردم تا چند خطی بنویسم عزیز دلم
شما و دیانا جووونم عاشقتونم عزیزای دلم
شما تو شهربازی تهران تو این مدت شاید ده بار بیشتر رفتیم شهربازی هم تهران و هم مشهد
شما و امیرعلی پسر عموی عزیز راستی قراره یه پسرعموی دیگه هم به جمعتون اضافه بشه که از الان واسه اومدنش خوشحالیم
عمو علی مهربون که با اینکه کلی کار داشت اما بازی کردن و پارک بردن شما رو فراموش نمیکنه ممنونم عمو علی مهربون
تهران بوستان صدف یه روزتابستونی عالی
شما و نازنین زهرا عشق خاله قربونش برم خیلی هم بازی خوبی برای شما بود و البته بگم که تو هم خیلی روی نازنین حساس بودی تا جایی که هر کسی به نازنین دعوا میکرد یا حتی بهش اخم میکرد دعواش میکردی و میگفتی به دوست من چیزی نگین دوستمو دعوا نکنین خخخخخ حتی یه بار به خاطرش با خاله صدیقه درگیر شدی خاله هم که حساسیتت رو میدید همش اذیتت میکرد خیلی باحال بود
شما و مهرسام نازنینم این عکس های خوشگل رو خاله مهدیه جون ازتون گرفته ممنونم خاله جوووووون
شما و نازنین و ایلیا جونم قربون هر سه تاییتون برم من دوست داشتنی ها
و این هم مشهد هارونیه
از این اسب ها خیلی خوشت اومده بود به زور از پیش اسب ها اومدی کنار
اینم قسمت آب بازی داخل پارک ملت خودم به شخصه این قسمتشو خیلی دوست دارم
به مناسبت هفته کرامت کلی جشن و آتیش بازی و غیره تو پارک برگزار میکردن که اینم غرفه های مخصوص کودکانش بود
از بین همه غرفه ها این یکی رو خیلی دوست داشتی گلم
قربون مهندسیت بره مادرت
اینم یکی از شب ها بالای پشت بوم خونه مامان شهناز
فدای همتون
خدا بیامرزش بابا رضای مهربون
عاشق بازی بیلیارد شدی
تازگی ها خیلی به دوست داری بدون بلوز باشی تو کتاب راهنمای سه اله تا چهار ساله نوشته بود تو این سن عاشق بدنشون میشن فدای کوچولوی خوش تیپم بشم من
شما هم در کنار خاله ملیحه هر شب بازی میکردی میخوابیدی و همه کارهات خلاصه با خاله جون بود واقعا از عشقی که بین شما و خاله جون هست لذت میبرم فدای لبخند نازنینت
از تفریحات روزانه ات کیک درست کردن با مامان شهناز جون بود مامان شهناز مهربون هم که با حوصله کنارت مینشست و با شما کیک درست میکرد تو این مدت واسه مامان شهناز خواب و خوراک نگذاشته بودی
اینم از سری کاردستی های شما و خاله جون واست باب اسفنجی درست کرده ممنونم خاله جونم
تو این مدت خیلی خوش به حالت بود کلی هواپیما و قطار و اتوبوس و مترو وخلاصه همه جور وسیله نقلیه ای سوار شدی همین خیلی خوشحالت میکرد
اینم آریا جوووونم که اینجا دوماهشه خیلی نازه یه جورایی شبیه کوچولویی های شماست توپولی و ناز نازی
وای چه پست طولانی شد خودم خسته شدم تا باشه دیگه دیر به دیر پست نگذارم و تند تند برات پست بزارم عشقولی من
- مـثل همــــــــــــــــــیشه دوستون دارم و به خـــــــــــــــــــــدا میسپارمتون