سفر به آبادان
- با سلام به همه دوستای نازنینم که وب آرمانی رو دنبال میکنن و مورد نوازش قرار میدن ممنونم از همتون
- یه سفر کاملا بدون برنامه اما بسیار عالی ، ماجرا از اونجا شروع میشه که قرار شد بچه های مدرسه رو ببرن اردو منم اومدم خونه و به بابایی گفتم قراره بچه ها رو ببرند اردو من که باهاشون نمیرم واسم سخته اما چقدر دوست دارم برم یه حال و هوایی عوض کنم بابا عباس مهربون هم گفت خوب عیبی نداره خودمون میریم جنوب و اینطوری شد که واقعا بدون هیچ برنامه ای راهی آبادان شدیم تو راه آبادان رفتیم دزفول یه شب خونه دایی بابا جون موندیم و اونجا به شما خیلی خیلی خوش گذشت چون نوه دایی هم اونجا بود و حسابی با شما بازی کرد و خونواده دایی هم خیلی گرم ازمون استقبال کردن ازشون ممنون خیلی مهربون بودن
و بعدش هم که رفتیم آبادان اونجا هم به شما خیلی خوش گذشت واقعا عجب شهر با صفاییه آبادان و چه مردم خونگرم و مهمان نوازی دارن یعنی هر چی در مورد مردمش میگن درسته که چقدر مهربون و مهمان نواز هستند و چه غذاهای لذیذی داشتن مخصوصا رستوران پاکستانی ها که محشر بود تو آبادان شما هم بهت خیلی خوش گذشت هر چند همش روی دوش بابایی بودی ولی بازم خوب بود خدا رو شکر
- واما وقتی برگشتیم یه مهمون عزیز داشتیم آقا اومده بود البته بنده خدا آقا بدون اطلاع ما اومده بود و یه شب خونه همکارای بابایی بود ولی وقتی اومدیم ایشون هم ایلام بود
خلاصه سفر خیلی خیلی خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت ممنونم بابایی
اینم عکسها البته نشد خیلی عکس بگیرم شما تا دوربین دستم میبینی میگی بزار من عکس بگیرم و دوم اینکه اگه تو همه عکسها چه دزفول چه خرمشهر و چه آبادان لباس های شما همش یه جوره به خاطر اینه که تازگی ها تا میخوام لباست رو عوض کن کلی بهانه میگیری
من و بابا عاشق خنده هات هستیم خدا کنه همیشه بخندی عزیزم
داشتی میگفتی دوربینو بده من عکس بگیرم .... شیطون بلا
پشت سرتون پالایشگاه آبادان معلوم بود نمای خیلی زیبایی توی شب بود اما شما وروجک مامان اصلا نذاشتی عکس بگیرم
اینم از عکس های دزفول زادگاه مامان زری با اینکه فقط در این شهر متولد شدم و دیگه هیچ تعلقی بهش ندارم و وطنم نیست اما وقتی اومدم داخلش حس خیلی عجیب و خوبی داشتم فکر کنم شما هم چند سال دیگه همین حس رو به ایلام داشته یاشی عزیزم
- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون