آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

21 ماهگی نفسم

- با سلام به همه دوستان عزیز و نازنینم  - این ماه خدا رو شکر آرمانی مامان خیلی پیشرفت های چشمگیری داشته خیلی راحت حرف میزنه جمله میسازه و مفهومش رو بهمون میرسونه  و یه عالمه کلمه جدید یاد گرفته و همش در حال صحبت کردنه خیلی شیرین میشه مخصوصا وقتی میخواد صحبت کنه دستاشو هی تکون میده اون وقت دیگه واقعا خیلی با نمک و خوردنی میشه    - اما یه نگرانی جدید در مورد آرمانی پیدا کردم اونم به خاطر اینه که  همش در حال دیدن تلویزیون و سی دی هست حتی گاهی اوقات دیدن سی دی های بیبی انیشتنش رو به توپ بازی ترجیح میده راستش درسته که اون وقتی که سی دی میبینه خیلی آرومه اما من همش نگرانشم که تو این سن براش زود نباشه و دوست دارم ...
5 بهمن 1392

عکس های آتلیه

- با سلام به دوستان عزیزم و البته خواننده های خاموش عزیز که تازگی ها فهمیدم تعدادشون همچین کم هم نیست فقط رخ نمایی نمیکنن   به هر حال همتون خوش اومدین  - بالاخره عکس های آتلیه هم آماده شدن این همون عکس هایی بودن که چند ماه پیش نوشتم با هزار زحمت گرفته بودیم اما خدا رو شکر نتیجه کار خوب شد و اما دست خانوم عکاس درد نکنه در کمال ناباوری بدون اینکه هیچ درخواستی بکنم خودش فایل عکس ها رو داد  فدات بشم که اینقدر خوش تیپی این عکست رو خیلی دوست داری همش میگی آمانه میداد بالا ( آرمان مداد گرفته دستش رفته بالا  منظورش رو دیوار خونه است   ) دوستان واسه آرمانی لباس زیاد برده بودم ولی همون...
28 دی 1392

تغییر نا پذیر

- با سلام به همه دوستان گلم  - آرمان جونم تو این دو سه هفته ای که رفتیم و اومدیم شما به شکل عجیبی تغییر ناپذیر شدی وقتی بیرون هستی دوست نداری بیای خونه و وقتی خونه هستی دوست نداری بری بیرون دو سه بار خواستم ببرمت بیرون طبق معمولی که کلمات کلیدی بیرون رفتن مثل کفش و لباس بپوشیم و ... رو به کار میبردم این دفعات هم همین کار رو میکردم اما در کمال ناباوری شما اصلا خوشحال که نمیشدی هیچی خیلی هم ناراحت بودی که میخواستم ببرمت بیرون و یک چیز دیگه اینکه به شدت به کانون گرم خونواده علاقه مند شدی   قبلا که بابا جون میرفت بیرون شما هم پشت سرش راه میگرفتی و میرفتی ولی الان با زور و جیغ داد حالیمون میکنی که حتمت سه تایی باید بریم بیرون ما ...
24 دی 1392

سرد اما دلپذیر ....

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - آرمان جونم خدا رو شکر دوباره قسمتمون شد تا با هم بیایم مشهد روز ششم دی ماه بود که من و شما دوتایی با هواپیما عازم مشهد شدیم این دفعه هم متاسفانه بابا جون نتونست ما رو همراهی کنه و شما شدی مرد مامان . -از همون ابتدا که سوارشدیم شما بهونه میگرفتی و همش دنبال بابا میگشتی تا همین الان که حدود 10 روزه که میگذره هر از چند گاهی دنبال بابا میگردی و عکس های بابات رو به همه نشون میدی میگی بابائه یا میگی بابا پول در نننه ( بابا رفته پول در بیاره  ) امون از دست این پول کثیف که بین جوجوی من و باباش جدایی اندخته اونقدر دلت واسه بابا جون تنگ شده که هر وقت میریم بیرون تا مدل ماشین بابایی رو میبینی سریع گل از گ...
21 دی 1392

بیست ماهگی

- با سلام به همه عزیزانم  - آرمان جونم پاییز امسال هم با همه دلتنگی هاش و سختی هاش خدا رو شکر تموم شد و دوباره یه فصل جدید شروع شد با اینکه زمستون هم سرما داره و دوری و دلتنگی اما انگار روزاش زودتر سپری میشن و  - یه چند وقتی بود که حسابی سرما خورده بودی و مریض بودی از اون مریضی های سخت که انگار به این راحتی ها نمیخواست از پیشمون بره اما خدا رو شکر انگار الان بهتری راستش بازم با قاطعیت نمیتونم بگم حالت خوب شده آخه یه چند باری بهتر شدی و دوباره روز از نو وروزی از نو و حتی بد تر از قبل خدا واسه هیچ مادری نیاره  واقعا سخته .... - اما امیدوارم بیست ماهگیت بیست بیست بشه و دیگه تو این ماه همه چیز خوب پیش بره به امید خدا ...
3 دی 1392

سه سال گذشت

- سه سال گذشت  هیچ جمله ای ندارم بگم تا از غم نبودنت کم کنه و هیچ چیز به اندازه این جمله واقعیت نداره که دیگه پیشمون نیستی و دیگه بابا ندارم  پس هر چی بنویسم واسه تسلی دادن خاطر م هست ، که قابل تسلی دادن هم  نیست . هنوزم بهت زده ام که اینقدر زود و بی مقدمه رفتی .... روحش شاد و یادش گرامی  لطفا واسش فاتحه بخونین ممنونم . ...
18 آذر 1392

19 ماهگی عشقم

- با سلام به همه دوستان عزیزم. - آرمان جونم خیلی خوشحالم که نوزده ماه از زندگی قشنگت سپری میشه خیلی خوشحالم که من و بابا این سعادت رو داشتیم که مامان و بابای تو باشیم و خدا این هدیه کوچولو رو به ما داده  - عشقولکم جونم واست بگه که خیلی  دوست داشتنی شدی و شیرین هر چی بگم کمه تازگی ها فهمیدم که بچه خیلی منطقی و آرومی هستی وقتی پیش بچه های دیگه هستی معمولا اگه از خودت بزرگ تر باشن بهشون بادقت نگاه میکنی و معمولا هر کاری که بقیه میکنن شما هم ادامه میدی و باهاشون بازی میکنی و اصلا هم اهل جیغ و داد و فریاد و ... نیستی اگه هم از خودت کوچکتر باشن معمولا زیاد بهشون توجه نمیکنی اما دلت براشون تنگ میشه و همیشه اسمشون رو میاری و به در نگاه...
3 آذر 1392

روزای آبانی

- با سلام به همه دوستان گلم ...  - آرمان جونم تو همین چند روز اخیر بازم کلی پیشرفت داشتی و چیزای جدید یاد گرفتی عزیزم تا جایی که یادم باشه واست مینویسم : تاکسی = تاشکی انار = انا ( نون با تشدید )  دوربین عکاسی = عَشک (عکس )  پرتقال و لیمو شیرین و ... = شیب (سیب )  اسپند دود کردن = دود  به جای همه کلماتی از قبیل بیا یا اینو ببین یا به من توجه کن میگی پاشو  - قربونت برم هر چی که بلدی که خوب بلدی اونایی رو هم که واست تلفظس سخته با هنرمندی هر چه تمام تر واسم پانتومیم اجرا میکنی تا متوجه بشم چی میخوای مثل مسواک ، کلاه ، کشمش ( که جدیدا عجیب عاشقش شدی ) ، آدامس ، هول دادن ماشینت ، نقاشی کشیدن  و...
28 آبان 1392