آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

عیدانه

- با سلام به همه دوستان عزیزم اول از به همه دوستان عزیزم و به همه کسانی که وب آرمانی رو میخونن این سال جدید رو تبریک میگم انشالله که همه سالی پر از صحت و سلامت و خنده و البته پر از پول داشته باشند و همه فسقلی ها خوشحال و سلامت باشند و اونایی هم که نی نی ندارند انشاله نی نی دار بشند به امید خدا  - یه عالمه خبر داریم و از همه مهتر از تحول بزرگی که تو زندگی آرمانی اتفاق افتاده بنویسم که آرمان جونم رو در تاریخ 26 اسفند از شیر گرفتیم و الان 9 روز از این واقعه میگذره و باید بگم که خیلی خیلی سخت بود همیشه استرس از شیر گرفتن آرمانی رو داشتم که متاسفانه همون جوری که تصور میکردم کار خیلی سختی بود مخصوصا شب های اول تا سوم که خیلی سخت بود همه خ...
7 فروردين 1393

روزهای پایانی

- با سلام به همه دوستان عزیزم داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و مثل همیشه من و دغدغه بلیط و مرخصی و تنها سفر کردن و ... وای خدا چقدر راه دور اونم اینقدر دووووووووووور سخته   - بالاخره تونستم با هزار جور بدبختی و دنگ و فنگ مرخصی بگیرم راستش اصلا نمیخواستم با این همه زحمت مرخصی بگیرم اما چه کنم که دیگه بلیط گیرم نیومد واسه اون روزای آخر سال و  توفیق اجباری نصیبم شد و زود تر از موعد راهی میشیم به امید خدا اما باز هم  به دلیل نداشتن مرخصی آقای پدر مجبوریم تنها با آقا آرمان سفر بریم تا انشالله  بعدا آقای پدر هم بهمون ملحق بشه و نیمه دوم عید در کنار هم باشیم  خلاصه که تو گیر و دار چمدون بستن با کلی کار نکرده ...
24 اسفند 1392

آرمانی و جوجه هاش

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - این روزا  ما غیر از جوجه طلایی مون دو تا جوجه دیگه هم تو خونه داریم  از اون جایی که یه روز با آرمانی رفته بودیم بازار و تو بازار آقای دست فروش جوجه میفروخت آرمان هم رفته بود پیش جوجه ها و از کنار جوجه ها کنده نمیشد خلاصه که منم دلم واسش سوخت آخه راستشو بخواین خودم هم که بچه بودم عشق جک و جووونور و این چیزا بودم و از پیشی گربه گرفته تا مرغ و خروس و ...   خلاصه که به قول معروف رطب خورده کی منع رطب کند واسه همین واسش دو تا جوجه کوچولو خریدم راستش رو بخواین به این امید که جوجه ها همین فردا و پس فردا میمیرن نه که خونمون آپارتمانیه به خدا نگه داشتنشون سخته  . حالا این جوجه ها که من ...
11 اسفند 1392

این آقای خرابکار

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - آرمان جونم حسابی شیطون شدی بر خلاف چهره آرومت  که همه بهم میگن خیلی آرومی  اما نمیدونن که با متانت و وقار چه آتیشی میسوزونی  دیشب که رفتم تو حموم تا حموم رو تمیز کنم یه دفعه دیدم داری میگی مامان مامان عنتورول خیش شود ( مامان کنترل خیس شد ) منم که اصلا از ماجرا خبر نداشتم گفتم نه مامان خیس نیست خوبه تو هم گفتی خوئه ( خوبه ) بعد دیدم داری میخندی و هی با خودت میگی خوئه خوئه .... نگو ای دل غافل کنترل رو انداختی تو تشت آب بیچاره این دی وی دی ما از دست تو امون نداره یا کنترلش رو میترکونی یا خود دستگاه رو  - آخ آخ برم که داری از پارک برمیگردی تو راهرو با کلی جیغ و هوار و گریه این همون ا...
3 اسفند 1392

22 ماهگی آرمانی

- با سلام به همه دوستان نازنینم  - تو این ماه پسرم خیلی خیلی شیرین زبون شده گاهی اوقات دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم یه دفعه یه گاز ازش میگیرم آرمانی هم که دیگه فرق شوخی و جدی رو خیلی وقته میفهمه با خنده میگه آی ددم گیفت  ( آی دردم گرفت ) بعدش صورتشو میاره جلو تا بوسش کنم آخه نه که بوس من شفا بخشه همه دردش تموم میشه  - دیشب داشتم  بهت شیر میدادم تو هم مثل بچه گربه خودتو لوس میکردی و موهاتو میمالوندی بهم منم گفتم آخیش آرمان تو پیشی گربه مامانی بعد تو یه دفعه گفتی میو میو   خیلی با نمک گفتی  - تازگی ها از این جمله : مامان عازیر شووو بلیم  ( مامان حاضر شو بریم ) به شدت استفاده میکنی هر چند وقت یه ...
2 اسفند 1392

همه وجودم

  گل نازم متاسفانه وقت ندارم تا واست بنویسم قول میدم در اولین فرصت بیام و برات بنویسم فقط همینو بدون که عاشقتم  ...
27 بهمن 1392

یادداشت های خاله الهام

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - آرمان جونم همین جور که واست نوشتم به خاله الهام یه دفترچه دادام که واست هر روز مینویسه چه کارایی کردی راستش رو بخوای خودمم واسم جالب بود بدونم تو مهد چی کار میکنی خاله الهام نازنین هم زحمت میکشه و مینویسه و خیلی هم زیبا مینویسه من که خوشم میاد حالا یه روزش رو واست مینویسم البته این دفترچه یادداشت رو واست یادگاری نگه میدارم تا در آینده خودت بخونی و کیف کنی پسر نازنینم  - اینا نوشته های الهام جون هستن من دقیقا همون جوری که نوشته مینویسم و سعی میکنم توش دخل و تصرفی نداشته باشم عزیزکم : - امروز 21 بهمن ماه هست و ما جشن انقلاب در مهد داریم من و آرمانی هم توی جشن انقلاب بودیم خیلی بعمون خوش گذشت ...
22 بهمن 1392

این چیه ؟؟

- با سلام به دوستان گلم . - این چیه ؟ اون چیه ؟ چی شده ؟ صیدا چیه (صدای چیه ) ؟   اینا سوالاتیه  که آرمانی هر دقیقه و هر ثانیه باهاش درگیره همش در حال سوال پرسیدنی که این چیه جالبه که اغلب جواب سوالات رو هم میدونی مثلا میپرسی مامان مامان این چیه بهت میگم گل بعد با حالت عصبانی در حالی که چشمات  گرده قیافه حق به جانب میگیری  و میگی  آپتابی  ( آفتابی  منظورش گل آفتابگردونه )  - قبلا اصلا تمایلی به صحبت کردن با تلفن نداشتی اما جدیدا علاقه وافری پیدا کردی و با همه پشت تلفن صحبت میکنی فقط موقع خدا حافظی دیگه باهاش بای بای میکنی و گوشی رو قطع میکنی آخه نه که گوشی ما تصویریه اون بندگان خدا پشت تلفن میفهمن...
17 بهمن 1392

آرمانی و آخا (آقا جون )

- با سلام به همه دوستان نازنینم  - این چند روز ما یه مهمون عزیز داشتیم آقا ( پدر بزرگ  آرمانی ) مهمون ما بودن خلاصه که پیرمرد از دست آرمانی ما امون نداشت بنده خدا  آرمانی همش دست آقا رو میگرفت میگفت بیا بعد میبرد یه نقطه خاص از خونه  و میگفت بالا ( منو بنداز بالا ) آرمانی فکر میکنه که اگه کاری رو تو یه قسمت از خونه انجام بدیم جای دیگه از خونه نمیشه انجامش داد یعنی فکر میکنه واسه اینکه پرتش کنیم رو هوا فقط باید یه جا وایستیم و ... خلاصه که بنده خدا آرمانی رو مینداخت بالا و یکی یکی میشمرد میگفت یک آرمانی میگفت دو  و همین جوری ادامه داشت خلاصه که هر کی میاد خونه ما مهمونی  اینجوری ازش پذیرایی میکنیم  همچین خ...
16 بهمن 1392