آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

سرد اما دلپذیر ....

1392/10/21 19:04
نویسنده : مامان آرمان
1,763 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستان عزیزم 

- آرمان جونم خدا رو شکر دوباره قسمتمون شد تا با هم بیایم مشهد روز ششم دی ماه بود که من و شما دوتایی با هواپیما عازم مشهد شدیم این دفعه هم متاسفانه بابا جون نتونست ما رو همراهی کنه و شما شدی مرد مامان .

-از همون ابتدا که سوارشدیم شما بهونه میگرفتی و همش دنبال بابا میگشتی تا همین الان که حدود 10 روزه که میگذره هر از چند گاهی دنبال بابا میگردی و عکس های بابات رو به همه نشون میدی میگی بابائه یا میگی بابا پول در نننه ( بابا رفته پول در بیاره  ) امون از دست این پول کثیف که بین جوجوی من و باباش جدایی اندخته نیشخنداونقدر دلت واسه بابا جون تنگ شده که هر وقت میریم بیرون تا مدل ماشین بابایی رو میبینی سریع گل از گلت میشکفه و میگی بابا بابا بابا ات گوشی تلفن زنگ میخوره میگی بابا جنگ جد ( بابا زنگ زد ) خلاصه این اند احوالات دلتنگی های شما واسه بابا جون که هر چی بنویسم کم نوشتم ...دل شکسته

- و اما از ورود به مشهد بنویسم که این دفعه خیلی خاص بود چون فقط دایی جون خبر داشت که ما به مشهد میایم وقتی رسیدیم جلوی در خونه و شما رفتی داخل ملی و مامان شهناز به قدری خوشحال شده بودن که زبونشون بند اومده بود خلاصه سورپرایز خیلی خوبی بود قلب

- از روزای سرد مشهد هم هر چی بگم کم گفتم واقعا اینجا خیلی سرده و من همش نگرانم که نکنه شما دوباره سرما بخوری واسه همین تا یه ریزه عطسه میکنی یا سرفه میکنی سریع سیل شربت و قرصه که سرازیر میشه امیدوارم که دوباره سرما نخوری مامان جونم 

- اینجا هم که به شدت به شما خوش میگذره یه سره داری با خاله ملیحه ( ملی ) بازی میکنی حتی یه لحظه هم نمیتونی دوری خاله جون رو تحمل کنی خاله بیچاره از دست شما حتی به زور وقت دستشویی رفتن پیدا میکنه تا یه لحظه از خاله جون دور میشیی سریع دنبالش میگردی تا بیدار میشی از خواب زود تند سریع همه رو به نوبت میپرسی اول از همه ملی بعدش شهناز ( مامان شهناز ) و بعدش هم دایی  قربونت برم که اینقدر دوست داری دور و برت شلوغ باشه 

همیشه وقتی دور و برت شلوغ تره دامنه لغاتت وسیع تر میشه مثل الان که کلی کلمه جدید یاد گرفتی 

- تا توپ میبینی میگی توپ بازی  گاهی وقتا هم که سیب و پرتقال و انار و خلاصه چیزای گرد میشن وسیله توپ بازی شما 

- خیلی از حیوونا رو به راحتی میشناسی و ادای کاراشون رو در میاری مثل آهو ، کانگورو ، شیر ،خرس و .. 

هر چی که توش حرف خ داشته باشه با شین شبیه سازیس میکنی قربونت برم که خ بلد نیستی بگی مثلا  شاموش = خاموش     شانوم= خانوم      شرس = خرس نیشخند

اما بقیه کلماتت اینان 

گی تَده = گیر کرده ( با لحن ملتمسانه همراه با درخواست کمک ) 

اوش = گوش      اینجوئی = اینجوری ( معمولا وقتی به چیزی بر وفق مرادت نباشه خودت ادای اون چیزی که باید باشه رو در میاری و بعدش میگی اینجوئی ) 

عوجا = اونجا     تَله دَد = کله درد میکنه ( تازگی ها دیگه یه کلمه رو با پشت بند میگی داری جمله سازی میکنی حتی بعضی وقتا که کلمه بعدی جمله رو پیدا نمیکنی همون کلمه رو دو بار به کار میبری ) 

تا بهت میگم آی آرمان مامان دردش گرفت زودی میای و بوسم میکنی میگی بوش قلبقلب 

حرف ل رو خیلی قشنگ ادا میکنی یه جور قشنگی زبونت رو لول میکنی و بعدش میگی ل مثل پله البته بگم که این چند روز عاشق پله برقی شدی خدا نکنه پله برقی بینی یعنی اگه نزدیک 10 دفعه بالا و پایین نری ول کن ماجرا نیستی 

این پست به علت اینکه چندین بار نوشته شده و هنوز تکمیل نشده مجبور شدم نصفه نیمه ولش کنم دیگه خیلی از مطالبش یادم رفت واسه همین  فعلا عکسها رو ببین تا بعد  عزیز دلم 


 بقیه عکس ها هم اینجان اگه حوصله داشتی بیا ببین 

 

اینجا هنوز کاکل های گل پسر بلنده قلب

اینجا هم چایی میخوردی و با شیرینی میبینی  مامان جون عاشق چایی شدی البته از داشتن چنین مامان و بابایی قابل پیش بینی بود که چای خور قهاری میشیابرو 

رفتیم شرکت دایی محمد شما که حسابی همه جا رو دگرگون کردی و بهت حسابی خوش گذشت بیچاره دایی 

قلبقلبقلبقلب

قلببغلقلب

این ژاکت و شلوار خوشگل رو هم مامان شهناز و خاله ملیحه جون واستون با کلی زحمت بافتن دست گل هر دو تاشون درد نکنه 

 

اینجا هم داری به سبک و روش مخصوص خودت تشکر میکنی قربونت برم که وقتی میخوای تشکر کنی تا کمذ خم میشی تازه وقتی یه کار خوب میکنی و بقیه ازت تشکر میکنن تو خودت هم از بقیه متشکر میشی زبان

یادم رفت تو  متن واست بنویسم که عاشق ا توس ( اتوبوس ) شدی یعنی هر چی اتوبوس بیرون میبینی زود میگی سبار ( یعنی سوار بشیم ) وای که وقتی با شما میرفتیم بیرون همین جوری بی خود و بی جهت باید سوار اتوبوس میشدیم خاله ملیحه هم که نه که عاشق شما بود پایه واسه خوشحال کردن شما نیشخند قربونت برم که ماشین شخصی رو قبول نداری و به آلودگی محیط زیست اینقدر اهمیت میدی   آخه همچین پسر با فرهنگی داریم ما بغل حتی هواپیما هم به عشق همون چند دقیقه اتوبوسش سوار شدی قهقهه

 

فدای شکل ماهت بشم قول میدم در اولین فرصت بیام و بقیه شیرین زبونی هات رو بنویسم عشقم 

- مثل همیشه دوستون دارم  به خدا میسپارمتون 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

علی
21 دی 92 21:41
سلام چه وب نازی داری حیف نیست در وبلاگتون از شکلک استفاده نمیکنید خوشحال میشم که به وبم بیایید واز شکلکام استفاده کنید تا وبتون خوشمل تر والبته زیبا تر ورویایی بشه من منتظر حضورت گرمتون در وبلاگم هستم وخوشحال میشم نظرتونم درباره ی وبم بدونم پس من منتظرم
مامانی هستی و هیربد
22 دی 92 18:24
سلام گلم هزارماشاا... به این گل پسر با این شیرین کاریهاش . براش اسپند دود کن زهرا جون. راستی ماکم کم داریم کوله بار زندگی رو از ایلام می بندیم و میریم برای همیشه مشهد . حلالمون کنید اگه همشهری ودوست خوبی براتون تواین شهر غریب نبودیم .شرمنده ام . حتما تلفنی هم ازتون خداحافظی می کنم. میبوسمتون و به خدای بزرگ می سپارمتون
مامان آرمان
پاسخ
آخی عزیزم شنیدم راستش واستون خیلی خوشحالم که دارین راهی مشهد میشین و از این غربت واسه همیشه میرین اما راستش کمی هم دلگیر شدم که دیگه همشهری خوبی مثل شما تو این شهر غریب نیست فدای محبت همیشگیتون
دایی
22 دی 92 19:44
روزای خوبی بود ، حیف که زود گذشت ولی واقعاً روحیه من عوض شد. دلم براتون تنگ شده . میبوسمتون
مامان آرمان
پاسخ
دایی جونم یه عالمه دلتنگتم خیلی خوشحالم که تونستم بیام و دوباره ببینمتون هر چند ما همیشه با اومدنمون واسه شما زحمت داریم عاشق دایی جونم هستم
مینا مامان آرمانی
22 دی 92 22:36
قربونت برم آرمانم.ایشالله همیشه به شادی و سفر... تازشم آرمان منم اسم داییش محمد.اونم یه دایی محمد داره
مامان آرمان
پاسخ
ممنونم عزیزم خدا هر دوشون رو واست نگه داره عزیزم
خاله ملی
24 دی 92 18:25
ای وای یه پیام فرستادم ولی به گمونم ارسال نشد بیخیاللللللللللللللل خداییش سورپرایز خیلی خیلی خوبی بود و تو این چند روز اینقدر به همه مون خوش گذشت که اصلا گذر زمان رو نفهمیدیم.. مخصوصا من ..آخه تولد بهترین دوستمو (خاله معصوم) فراموش کردم و بعد از 4 روز بهش تبریک گفتم خودم خیلی تعجب کردم که روز به این مهمی چطور فراموش کردم ولی خاله معصوم گفت که هر وقت سام جون (خواهر زادش) میره پیشش اونم تمام فکر ذکرش میشه سام مثل من که تو این مدت تمام زندگیم تو بودی جوجوی ناز خاله...خلاصه که الهی خاله قربون شیرین زبونی ها و شیرین کاری هاو باهوشیت بره آبجی جون واقعا ازت ممنونم که با داشتن مشغله زیاد بازم کارات رو ردیف کردی و اومدی پیشمون فقط تو این چند روز جای آبجی مهدیه که به قول آرمانی رفته درس بخونه و باباعباس رفته پول درآره خیلی خالی بود
مامان آرمان
پاسخ
وای ملی جونم واقعا واسه منم عجیب بود که روز تولد بهترین دوستت رو از یاد یردی حالا باید درکم کنی که بعضی وقتا میگم خیلی کم حواس شدم فدای محبت هات بشم تو این چند روز همه زحمات آرمانی با تو بود واقعا آرمان با خاله اش حسابی کیف کرد از همه زحمتات و محبت هات ممنونم عزیز دلم
مامانشهناز
24 دی 92 19:11
عزیزم چقدر بهمون تو چندروز که اینجابودی خوش گذشت واقعا گذر زمانروحس نمیکردم قربون اون شیرین زبونیهات برم چقدشیرین منو صدامیکردی کلی کیف میکردم حیف که این روزها متل باد گذشت ومادوباره ازتو دور شدیم امیدوارم که همواره تو ومامان وبابا درپناه خدا باشیدوهمیشه شادوتندرست می بوسمتون
مامان آرمان
پاسخ
مامان مهربونم با اینکه با اومدنم جز زحمت واسه شما چیزی نداشتم ولی خوشحالم که تونستم دوباره روی مهربون شما رو ببینم خیلی دوستون دارم و هنوز با اینکه زیاد از دوریتون نگذشته باز هم دلتنگتون هستم
خاله سارا و دوستت آرمان
29 دی 92 11:39
سلام وای چه سورپرایزه خوبی خوشحالم که تونتین برین مشهد و خانوادتونو ببینید و امان از دلتنگی بچه ها برا باباهاشون و مامانا البته ای کاش کلمه ای به نام جدایی نبود
مامان آرمان
پاسخ
آره واقعا دوری سخته مخصوصا واسه این جوجه ها