آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

یازده ماهه من ...

- با سلام به همه عزیزانم. این چند وقت حدود بیست روز یا بیشتر میشه که به خاطر نداشتن اینترنت نتونستم بیام و ... - گلک مامان روز 12 فروردین مصادف با تولد دایی جون البته یه روز جلوتر ما عازم خونه و کاشانه خودمون شدیم امسال عید خیلی خوبی رو در کنار خاله ها و دایی جون و مامان شهناز گل داشتیم بهتر از همه اینکه بابا جون هم در کنار ما بودن اما متاسفانه روز آخر حال مامان بزرگ بد شد و به بیمارستان رفتن و ما خیلی ناراحت شدیم البته  خدا رو شکر امروز بعد از حدود بیست روز از بیمارستان مرخص شدن . روز آخر با دایی جون قرار بود بریم و کلی تو شهر عکس بگیریم آخه خیلی همه جا قشنگ شده بود که متاسفانه به بیمارستان رفتن مامان بزرگ نتونستیم بریم . - قبل ا...
1 ارديبهشت 1392

یازده ماهگیت مبارک

- این پست برای سومین بار نوشته میشود !!!! - سلام به همه دوستان عزیزم  - روز سوم فروردین آرمان کوچولوی من پا به یازده ماهگی گذاشت الهی فدات بشم مامان جونم . روز یکم فروردین تولد خاله ملیحه جون بود که از همینجا بهش تبریک میگیم خاله جونم یه عالمه تبریک ایشالله که همیشه سالم و سرحال باشی و همیشه لبات خندون باشه و خاله جون خیلی واسه شما زحمت میکشن و کلی هم با شما بازی میکنن شما هم خیلی دوسشون داری   سوم فروردین با سالگرد عقد من و بابا جون هم مصادف بود    اینجا به شما خیلی خوش میگذره خاله ها به یاد روز های اول تولد شما رو تو پتو میزارن و تکون میدن شما هم کلی غش و ضعف میری حتی گاهی اوقات پتو رو خودت میاری میندازی...
6 فروردين 1392

نوروز 92 مبارک

- سلام به همه دوستان سال نو به همگی مبارک امیدوارم سال جدید سالی پر از شادی و موفقیت واسه همتون باشه تبریکات این سال جدید رو از طرف من و آرمان جوجو پذیرا باشین .... - سال جدید رو اومدیم مشهد تا در کنار خونواده باشیم اینجا به شما خیلی خوش میگذره مامان جون تا جایی که خیلی وقتا اصلا یادت میره من هستم و همش دوست داری با خاله ها دایی جون و مامان شهناز بازی کنی و همش تو بغلشون هستی  خلاصه که کلی بهتون خوش میگذره  - خدا رو شکر که امسال شما در کنار ما هستین خیلی خوشحالم که امسال خدا بهمون یه هدیه خوشگل و ناز مثل شما داده  اینم از عکس ها .... جلوی میز تی وی مثل خونه خودمون مجبور شدیم میز های جلو مبلی رو بزاریم تا...
6 فروردين 1392

آخرین پست 91

- سلام به همه دوستان گلم ... دارم از ذوق میمیرم آخه جمعه میرم مشهد خیلی خوشحالم آخه دلم حسابی واسه دیدن همشون پر میزنه البته اونا بیشتر دلشون واسه جوجه طلایی ما  تنگ شده ما هم به خاطر اینکه دل جمعی رو شاد کنیم عزم سفر کردیم   مامان شهناز هر روز زنگ میزنه و روز شمار تاریخ رو یاد آوری میکنه مثلا : 5 روز مانده به اومدن جوجه طلایی، 4 روز مانده به اومدن جوجه طلایی و ...   . از شوخی گذشته دلم واسه همشون پر میزنه فقط ناراحتم که امسال هم مثل دو سال گذشته پدر عزیزم رو کنار سفره هفت سین نداریم ولی امیدوارم به مراسم پایانی سال یعنی جمعه آخر سال برسیم و بریم بهشت رضا   .  - آرمان گلم تو این چند وقته کلی کار ج...
24 اسفند 1391

من و پسرک ...

 صبح با صدای تلق و تلوق از اتاق بغلی بیدار میشم نگران که پسرک بلایی سر خودش نیاورده باشه سراسیمه بلند میشم میبینم که بعله چند تا از اسباب بازی هاش رو برداشته و با قدرت هر چه تمام تر به زمین میکوبه تا شاید صدای تلقی بده و پسرک خوشش بیاد خیالم راحت میشه برمیگردم تا رختخواب رو مرتب کنم و ظرف های آخر شب رو بشورم که یه دفعه احساس میکنم پام خیس شد از زیر ظرفشویی آب میریزه بیرون بس که پسرک به لوله زیر ظرفشویی آویزون شده کندش به زور جاش میندازم و زیر ظرفشویی رو خالی میکنم تا دستمال بکشم و دوباره بزارم سر جاش پسرک هم تازه از اتاق بغلی اومده و تو این شلوغی ها داره کیف میکنه زود دستمال میکشم و هول هولکی همه چیزا رو دوباره سر جاش میچینیم هنوز دار...
14 اسفند 1391

آقا کوچولوی من در طبیعت

- سلام دوستان این بار زودی اومدمو وبلاگو آپ کردم با جناب آرمان خان رفتیم طبیعت گردی خیلی خوش گذشت آیسا نفس خاله و آرتینا جوجو هم بودند البته از اونجایی که لای پتو جهت ایمنی از باد و سرما پیچیده شده بودند نتونستیم ازشون عکس بگیریم  ولی خیلی جاتون خالی بود آرمان که واسه خودش همه جا چرخید و هر چی که جلو دستش بود اعم از چوب و سبزه و تخمه و ... تو دهنش میزاشت و وقتی هم سفره پهن شد طبق معمول همیشه اون وسطا واسه خودش میچرخید و حالشو میبرد اینقدر خسته شده که بر خلاف همیشه که از ماشین پیاده میشدیم بیدار میشد الان خوابیده پسرم اینم از عکساش ... آبنبات مامان تو طبیعت حسابی بهش خوش گذشته  این خوشگل منه ...  ...
11 اسفند 1391

اولین قدم

- سلام به همه دوستان و عزیزانی که وبلاگ ارمانی رو میخونن نظر میزارن و همیشه گله میکنن که چرا دیر به دیر آپ میکنم ازتون و خود جناب آرمان خان عذر میخوام . - امروز 10 اسفند 91 آرمان جونم اولین قدمش رو برداشت البته قبل از این هم چند بار تک قدم برداشته بود ولی بعد از اولین قدمش همیشه تالاپی میافتاد زمین ولی امروز بعد از قدم برداشتن نه تنها نیفتاد بلکه داشت قدم دوم رو هم برمیداشت. الهی فدات شم قلقلی مامان که اینقده شیرینی فدات شم .  - یه عالمه کار جدید میکنی مثلا اون هاپو که گفتم جهت ترسوندن شما گذاشتیم رو میز تلویزیون جدیدا دیگه ازش نمیترسی یعنی وقتی در حال خاموشیه شما هم نمیترسی و تازه به منگوله جلوش هم دست میزنی صدای زنگ میده خوشت م...
10 اسفند 1391

ده ماهگیت مبارک

سلام دوستان گلم . آرمان بلای مامان مبارک مبارک 10 ماهگیت مبارک خیلی خوشحالم که دیگه تک رقمی نیستی و به جمع دو رقمی ها اضافه شدی مامان جونم ایشالله که 120 ساله بشی مامان جونم و همیشه لبت خندون و دلت شاد شاد باشه نفس مامان . - آرمان جونم این ماه حسابی بلا شدی و دیگه نمیشه یه لحظه ازت غافل شد چون هر لحظه شما در حال شیطنت هستی فدات شم .  - از کارهای مورد علاقه ات اینه که بری جلوی تلویزیون و سیم تلویزیون رو با قدرت هر چه تمام تر بکشی و محکم بزنی رو صفحه تلویزیون من نمیدونم چه کیفی داره تلویزیون دیدن از قاصله 5 سانتیمتری گاهی حتی تلاش میکنی از طبقات میز تلویزیون بکشی بالا  و ماهم تدبیری اندیشیدیم و سوغات بابا عباس جونت رو ...
4 اسفند 1391

خان دایی جان

- با سلام به همه دوستان گلم که میاین و وبلاگ آرمان خان سر میزنین و نظر میزارین ازتون ممنونم و البته گله مندید که چرا تند تند آپ نمیکنم که صد البته خودتون میدونید که شیطنت های آرمان گلی وقتی برام نمیزاره ... - توی هفته ای که گذشت عمو صادق بابای عمو امید متاسفانه به رحمت خدا رفت و ما واسه مجلس ترحیمش به مسافرت رفتیم خدا رحمتشون کنه عمو امید با اینکه خیلی ناراحت بودن ولی همش با شما بازی میکردن و شما حسابی با عمو امید و خاله سحر رفیق شده بودین  ...  و اما خونه عمه جون شما واسه خودت همه جا میچرخیدی و عمه بنده خدا نگران بودن که نکنه شما بیفتی این عکس ها هم از خونه عمه جون با دختر عمه فاطمه هست که اسمشون باران خانومه البته درگیری های نس...
15 بهمن 1391

9 ماهگی مبارک

- سلام به همه دوستان گلم . 3 بهمن ماه شما 9 ماهه شدی و من کلی شرمندم که وبلاگتو دیر آپ میکنم آخه مامانی شما خیلی شیطوووووون شدی و کلی کار  بامزه تو این ماه یاد گرفتی یه دفعه تمام استعداد هات شکوفا شد و تبدیل شدی به یه آرمان گلی شیطون بلا الهی من قربونت برم که شیطونی هات هم با نمکه فدات شم . - تو این ماهی که گذشت شما از سینه خیز پیشرفت کردی و خیلی قشنگ و با مهارت خیلی زیادی چهار دست و پا میری بعضی وقتا که ذوق میکنی اینقدر تند تند میری که نگرانت میشم یه وقت زمین نخوری و دیگه اینکه الان خیلی با مهارت دستت رو به جایی بند میکنی و بلند میشی مخصوصا اگه مبل باشه دستت رو میگیری و بلند میشی و همین جوری حتی چند قدم هم راه میری . نفس مامان دیگه ب...
6 بهمن 1391