خان دایی جان
- با سلام به همه دوستان گلم که میاین و وبلاگ آرمان خان سر میزنین و نظر میزارین ازتون ممنونم و البته گله مندید که چرا تند تند آپ نمیکنم که صد البته خودتون میدونید که شیطنت های آرمان گلی وقتی برام نمیزاره ...
- توی هفته ای که گذشت عمو صادق بابای عمو امید متاسفانه به رحمت خدا رفت و ما واسه مجلس ترحیمش به مسافرت رفتیم خدا رحمتشون کنه عمو امید با اینکه خیلی ناراحت بودن ولی همش با شما بازی میکردن و شما حسابی با عمو امید و خاله سحر رفیق شده بودین ... و اما خونه عمه جون شما واسه خودت همه جا میچرخیدی و عمه بنده خدا نگران بودن که نکنه شما بیفتی این عکس ها هم از خونه عمه جون با دختر عمه فاطمه هست که اسمشون باران خانومه البته درگیری های نسبتا شدیدی بینتون در میگرفت که دو تایی از پس هم بر میومدین شما موهای باران رو میکشدی و باران خانوم هم ....
باران فسقلی همش دوست داشت شما رو بغل کنه ...
- تو این هفته ای که گذشت دقیقا 10 بهمن ماه یعنی تو 9 ماه و 7 روزگی شما یه اتفاق قشنگ افتاد و اون هم این بود که کلی تلاش کردی و تونستی تنها و بدون هیچ گونه تکیه گاهی خودت رو پای خودت وایستی الهی قربونت برم مامان جون که از اون موقع هر دقیقه تلاش میکنی وایستی و دستاتو ول کنی و البته چند باری هم حسابی خوردی زمین از این به بعد باید بیشتر مواظبت باشم قلقلی مامان ....
اینم یه عکس شیک از زوایای پنهان و زیبای پر تلاش شما برای روی پای خودت وایستادن
البته به یمن ورود خاله مهدیه جون و دایی محمدعلی جونت این اتفاق افتاد .
- تو این هفته ای که گذشت خاله مهدیه و دایی محمد قدم رو چشم ما گذاشتن و اومدن خونه ما تا شما رو ببینن از وقتی شما به دنیا اومدی همه خیلی دوست دارن زود تر بیان و ما رو ببینن و این به خاطر اینه که دلشون واسه شما تنگ میشه مامان جونم ....
شما با دایی محمد کلی بازی میکردی بنده خدا دایی هم مجبور بود مثل شما چهار دست و پا تموم خونه رو گز کنه چون شما از این کار خیلی خوشت میومد و کلی ذوق میکردی
دست دایی جون و خاله جون درد نکنه که کلی کادو های خوشگل واسه شما آورده بودن
شما هم حسابی کیف میکردی خاله مهدیه دستشو تکون میداد به علامت این که نه شما هم کارشو تکرار میکردی و تند تند دستتو تکون میدادی .
خاله جون و دایی جون حسابی باهات بازی میکردن شما هم تو این چند روزه صدا های بیشتری از خودت در میاوردی انگاری میخواستی باهاشون صحبت کنی .
با دایی جون رفتیم گردش خیلی خوش گذشت با این که برف شدیدی میومد ...
- تو این هفته گذشته مهمونی آیسا قلقلی نفس خاله بود که خیلی خوش گذشت توی مهمونی کلی فسقلی هم بودن از نی نی 20 روزه بگیر به بالا که خیلی جالب بود یه عالمه عکس هم با نی نی ها و فسقلی ها گرفتیم بین همه فسقلی ها البته ببخشید ها از همه شیطووووووووووون تر بودی
ایشون آیسا خانوم که مهمونی به افتخار ایشون برگزار شده بود دست مامان و بابای مهربونش درد نکنه مهمونی خیلی خوبی بود توی همون سالنی که واسه شما مهمونی گرفته بودیم این مهمونی برگزار شد
ایشون هم آترینا خانوم هستند که 45 وزشون بود .
و این آقا پسمل خوش تیپ هم آقا بردیا هستن ...
امشب هم مهمونی نخودی ترین نی نی داخل سالن یعنی آقا هیربد بود که متاسفانه به خاطر این که بابا جون شیفت شب بودن ما نتونستیم بریم .
و این آقا پسمل هم آقا آرتین هستن البته تو مهمونی نبودن ....
- متاسفانه باز هم باید بگم که خیلی خوب غذا نمیخوری مامانی واستون سوپ و فرنی درست میکنه ولی شما نمیخوری همشو میریزه دور ولی تا سفره پهن میشه شما با تمام قوا به سمت سفره حمله میبری و البته عاشق قورمه سبزی هستی ...
- تموم عکس های این پست رو خاله مهدیه زحمت کشیدن که چند تا دیگه واستون میزارم دستت درد نکنه خاله جونم ....
- و دو تا مهمون دیگه هم داشتیم که دوستای دایی محمد بودن عمو هومن وعمو سیاوش و خیلی لطف کرده بودن و اومده بودن خونه ما...
و مثل همیشه دوستون دارم و به خدای مهربون می سپارمتون .