آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

خان دایی جان

1391/11/15 2:17
نویسنده : مامان آرمان
1,156 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستان گلم که میاین و وبلاگ آرمان خان سر میزنین و نظر میزارین ازتون ممنونم و البته گله مندید که چرا تند تند آپ نمیکنم که صد البته خودتون میدونید که شیطنت های آرمان گلی وقتی برام نمیزاره ...

- توی هفته ای که گذشت عمو صادق بابای عمو امید متاسفانه به رحمت خدا رفت و ما واسه مجلس ترحیمش به مسافرت رفتیم خدا رحمتشون کنه عمو امید با اینکه خیلی ناراحت بودن ولی همش با شما بازی میکردن و شما حسابی با عمو امید و خاله سحر رفیق شده بودین  ...  و اما خونه عمه جون شما واسه خودت همه جا میچرخیدی و عمه بنده خدا نگران بودن که نکنه شما بیفتی این عکس ها هم از خونه عمه جون با دختر عمه فاطمه هست که اسمشون باران خانومه البته درگیری های نسبتا شدیدی بینتون در میگرفت که دو تایی از پس هم بر میومدین شما موهای باران رو میکشدی و باران خانوم هم ....چشمک

باران و آرمان

باران فسقلی همش دوست داشت شما رو بغل کنه ...

باران و ارمانی

- تو این هفته ای که گذشت دقیقا 10 بهمن ماه یعنی تو 9 ماه و 7 روزگی شما یه اتفاق قشنگ افتاد و اون هم این بود که کلی تلاش کردی و تونستی تنها و بدون هیچ گونه تکیه گاهی خودت رو پای خودت وایستیبغلماچتشویق الهی قربونت برم مامان جون که از اون موقع هر دقیقه تلاش میکنی وایستی و دستاتو ول کنی و البته چند باری هم حسابی خوردی زمیننگران از این به بعد باید بیشتر مواظبت باشم قلقلی مامان ....

اینم یه عکس شیک از زوایای پنهان و زیبای پر تلاش شما برای روی پای خودت وایستادن 

آرمانم در حال ایستادن

البته به یمن ورود خاله مهدیه جون و دایی محمدعلی جونت این اتفاق افتاد .

- تو این هفته ای که گذشت خاله مهدیه و دایی محمد قدم رو چشم ما گذاشتن و اومدن خونه ما تا شما رو ببینن از وقتی شما به دنیا اومدی همه خیلی دوست دارن زود تر بیان و ما رو ببینن و این به خاطر اینه که دلشون واسه شما تنگ میشه مامان جونم .... 

شما با دایی محمد کلی بازی میکردی بنده خدا دایی هم مجبور بود مثل شما چهار دست و پا تموم خونه رو گز کنه چون شما از این کار خیلی خوشت میومد و کلی ذوق میکردی قلب

دایییی

دست دایی جون و خاله جون درد نکنه که کلی کادو های خوشگل واسه شما آورده بودن خجالتقلبماچ

شما هم حسابی کیف میکردی خاله مهدیه دستشو تکون میداد به علامت این که نه شما هم کارشو تکرار میکردی و تند تند دستتو تکون میدادی . 

 

456

 

خاله جون و دایی جون حسابی باهات بازی میکردن شما هم تو این چند روزه صدا های بیشتری از خودت در میاوردی انگاری میخواستی باهاشون صحبت کنی .

471

 

با دایی جون رفتیم گردش خیلی خوش گذشت با این که برف شدیدی میومد ...

582

قلبقلبماچماچقلبقلب

258

 

258

 

147

- تو این هفته گذشته مهمونی آیسا قلقلی نفس خاله بود که خیلی خوش گذشت توی مهمونی کلی فسقلی هم بودن از نی نی 20 روزه بگیر به بالا که خیلی جالب بود یه عالمه عکس هم با نی نی ها و فسقلی ها گرفتیم بین همه فسقلی ها البته ببخشید ها از همه شیطووووووووووون تر بودی نیشخند

369

 

ایشون آیسا خانوم که مهمونی به افتخار ایشون برگزار شده بود دست مامان و بابای مهربونش درد نکنه مهمونی خیلی خوبی بود توی همون سالنی که واسه شما مهمونی گرفته بودیم این مهمونی برگزار شد

6589

ایشون هم آترینا خانوم هستند که 45 وزشون بود .

بردیا

و این آقا پسمل خوش تیپ هم آقا بردیا هستن ...

امشب هم مهمونی نخودی ترین نی نی داخل سالن یعنی آقا هیربد بود که متاسفانه به خاطر این که بابا جون شیفت شب بودن ما نتونستیم بریم .

آرتین

و این آقا پسمل هم آقا آرتین هستن البته تو مهمونی نبودن ....

- متاسفانه باز هم باید بگم که خیلی خوب غذا نمیخوری مامانی واستون سوپ و فرنی درست میکنه ولی شما نمیخوری همشو میریزه دور ولی تا سفره پهن میشه شما با تمام قوا به سمت سفره حمله میبری و البته عاشق قورمه سبزی هستی ...

5487

 

- تموم عکس های این پست رو خاله مهدیه زحمت کشیدن که چند تا دیگه واستون میزارم دستت درد نکنه خاله جونم ....

26598

 

5698

 

857

 

528

 

65898

 

- و  دو تا مهمون دیگه هم داشتیم که دوستای دایی محمد بودن  عمو هومن وعمو سیاوش و خیلی لطف کرده بودن و اومده بودن خونه ما...

258

 

و مثل همیشه دوستون دارم و به خدای مهربون می سپارمتون .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله ملیحه آرمان کوچولو
15 بهمن 91 9:37
سلام نفس خاله. الهی قربونت برم من که اینقدر شیرین شدی.قربون خنده هات برم آرمانی من انشالا لبت همیشه خندون باشه وتنت همیشه سالم وقوی قربون ایستادنت برم من.خوشبحال خاله مهدیه ودایی جون که پیشت بودن وکلی انرژ گرفتن ازت.الهی من فدای توبشم که همه رو جذب خودت میکنی .ایشالله غذات هم خوب بخوری که همیشه سالم باشی تا مامانی وبابایی وهمه ما خوشحال باشیم. بی صبرانه منتظرم که عید بیاد وشما بیای اینجا و همه چیز رو برزی به هم . قربون اون نشستنت برم آخه جوجو چطوری رواون زانوهات نشستی فسقلی... ..... مرسی از خاله مهدیه و دایی محمد علی بخاطر این عکسا و از همه بیشتر مرسی از مامان زری بخاطر درست کردن این وبلاگواست آرزوی سلامتی میکنم زیر سایه مامانی وبابایی

مرسی خاله جونم جای شما خیلی خالی بود به کاش شما هم بودی خیلی دلم واستون تنگ شده یه عالمه دوستون دارم بوس بوس

مامان شهناز
15 بهمن 91 15:29
سلام عشقم جوجه طلایی من قربون اون شکل ماهت برم روزبه روز تودل بروتروخوشگلتر میشی جیگرم وقتی عکساتو دیدم کلی ذوق کردم وازکارای جدیدی که یادگرفتی لذت بردم انشالله که صدوبیست ساله بشی وهمیشه روی پاهای خودت وایستی یکی یکدونه من خداانشالله دایی جونی وخاله جونیهاروواست نگه داره بوس واسه تومامان مهربونت بوووووووووووووووووس



قربونت برم مامان شهناز جووووونم یه عالمه دوست دارم فدات بشم که با اون انگشتای مهربونتون واسم یکی یکی تایپ میکنی و نظر میزاری فداتون بشم مثل همیشه جاتون خیلی خالی بود
دایی
17 بهمن 91 15:40
این چند روز به من خیلی خوش گذشت و واقعاً دلم واسه آرمان تنگ شده بود ، خیلی الانم دلم واسش تنگ شده ایشالا همیشه سالم و سرحال باشه . دوستون دارم


قربونت برم داداش گلم به منم خیلی خوش گذشت حیف که خیلی کوتاه بود به امید این که دوباره بیای این دفعه با فراغ بال بوس بوس
عارفه وعمه سیمین
20 بهمن 91 17:19
سلام سلام اوووووووووووووووووووووووووووووو بابا بلاخره آپ کردین به به ماشالا ماشالا خوب بلا شده آرمان جونی ها انشالا زود زود راه رفتن هم یاد میگیره دلمون واستون حسابیییییییییییییییی تنگیده


مثل همیشه خوشحالم کردی که بهمون سر زدی یه عالمه دوستون دارم دلم واسه عمه جون خیلی تنگ شده
خاله مهدیه ...
23 بهمن 91 23:14
عشق خاله مهدیه قربون خوشگلیات که حسابی شیطون و بلا شدی و کلی کارای بانمک یاد گرفتی... ازین به بعد مامان زری باید هر لحظه منتظر یه حرکت متهورانه ا زپسمل گلمون باشی... زندگی خاله آفرین به تو که اینقدر باهوشی و زرنگ ... زود زود بیا پیشمون که دلمون برات یه ذره شده


سلام خاله جونم . آره هر لحظه یه کار جدید یاد میگیرم و همیشه هم در حال شیطنت هستم دیگه اینجور پسری هستم ...
مامی آیسا(خاله لیلا)
30 بهمن 91 12:19
سلام پسمل نازم.الهی بگردم با این تلاش کردنت قربون اون پاچولیای تپلیت برم نفسم غذا خوب بخور دیگه آخه شما چرا مارو غصه دار میکنید با این غذا خوردنت دیدم که هیچی نمیخوری.مامان تنبلت هم بد تر از من چقدر دیر به دیر وبتو آپ میکنه خوب مامان مهندست خیلی سرش شلوغه ....به ما هم خیلی خوش گذشت خاله مهدیه و دایی جونی اومدن مامان جونت هم کلی تو زحمت افتادن و یه شام خیلی خوشمزه ما رو مهمون کردن قربونت برم میبوسمت

مرسی خاله جونم ممنونم که بهم سر میزنی خیلی خوشحالم کردی . به ما هم خیلی خوش گذشت در کنار شما بودیم کاش دوباره بیاین خونمون . زودی بیا ایلام که دلمون واسه آیسا جیگملم یه نقطه شده
مامان نسترن
1 اسفند 91 17:12
به به چه شکار لحظه هایی.


ممنونم که بهمون سر زدین