آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

دو سال و چهار ماهگی

- با سلام به همه دوستان نازنینم و کسانی که وب ارمانی رو دنبال میکنن - چند وقتیه که درگیر هستیم و دیگه نمیتونم تند تند وب گل پسرو آپ کنم  - تو این ماه گذشته بعد از رفتن عمه مژگان و عمه لیلا حدود یه هفته بعدش ما هم راهی تهران شدیم  این دفعه باز هم تو  هواپیما خیلی ناراحتی میکردی همش از سر و کول من میرفتی بالا و با ناراحتی میگفتی خوشم نیاد از هب پپیما ( هواپیما )  تا آخرش برگشتی و گفتی خدا وکیلی خوشم نمیاد   دیگه باورم شد که خوشت نمیاد   خلاه که تهران رفتیم خونه عمه لیلا و خونه خاله صدیقه  مامان شهناز هم با خاله مهدیه تهران بودن و واسه خرید جهیزیه اومده بودن تهران ما تقریبا دو هفته تهران بو...
6 شهريور 1393

بیست و هفت ماهگی

- با سلام به همه دوستای نازنینم  - آرمان گلم عشقم نفسم عمرم همه کسم همه زندگیم جونم واست بگه که شما سوم مرداد بیست و هفت ماهه شدی اینقدر شیرین زبون و ماه شدی که نگو واقعا کاش میشد دوربینی داشتم که همه زندگیت رو فیلم میگرفتم بدون اینکه هیچ وقت کارت حافظه اش پر بشه عزیز دلم دوست داشتم همه شیرین زبونی هات رو بنویسم عزیزم ولی چه کنم که شما شیطون بلای خونه شدی و نمیشه لحظه ای شما رو تنها گذاشت . - جونم واست بگه که ما ماه گذشته مشهد بودیم تو راه برگشت وقتی تهران بودیم عمه مژگان هم همراه ما اومد ایلام و تقریبا یه ماه اینجا بودن شما تو این فاصله خیلی با عمه بازی میکردی و حسابی خوش میگذروندی البته خاله ملیحه هم زحمت کشید و یه چند روزی اومد...
10 مرداد 1393

ماهِ خوب خبر های خوب

- با سلام به همه دوستان عزیزم ممنونم از لطفتون که همیشه به یادمون هستین البته منم تو این چندوقت همش دلم پیش تک تک دوستای خوبم چه اونایی که تو دنیای مجازی باهاشون دوستم و چه بقیه ، بود و دلم واستون تنگ شده بود  - همون طور که تو پست قبلی گفتم این سری سفرمون متفاوت بود و قرار بود با قطار بریم از قطار تعریف کنم که خدا رو شکر اون قدر که فکر میکردم بد نبود البته اگه قطارمون 4 ساعت تاخیر نداشت خوب خیلی بهتر بود ما حدود بیست و چهار ساعت  داخل قطار بودیم اما با اینحال خیلی سخت نگذشت به جز مواردی که آرمانی ما واسه باباش دلتنگی میکرد و همش بهونه باباش رو میاورد خدا روشکر خوب بود . اما همین قدر بگم که دیگه برگشت رو ریسک نکردیم و با قطار ب...
16 تير 1393

یه سفر متفاوت یه ماه پر از تب و مریضی

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - تو این ماهی که گذشت بالاخره نفهمیدم تاثیر این هوای آلوده و خاک و ... بود یا تاثیر ویروس های عربی یا مروارید های خوشگل نوزدهم و بیستمت  بود ولی هر چی بود پر از مریضی بود همش اسهال بودی و تب داشتی و ... خدای من خیلی بد بود البته شما مثل یک مرد تحمل کردی و زیاد ما رو اذیت نکردی فدای شکل ماهت بشم اینقدر تب داشتی که حتی با استامینوفن هم پایین نیومد ... خدای م اصلا ولش کن مامان جونم دوست ندارم دوباره چیزای بد رو یادم بیارم  -  تو این ماه هم کلی شیرین زبونی میکنی  مثلا جدیدا به عروسک علاقه نشون میدی البته نه که فکر کنی خیلی ها یه کم در حد روزی شاید ده دقیقه یا کمتر مثلا میبریش حموم میش...
16 خرداد 1393

25 ماهگی

- با سلام به همه دوستان عزیزم خدا رو شکر میکنم که آرمان جونم  بیست و پنج ماهه شده تو این ماه جدید هم کلی پیشرفت داشته گل پسرم دیگه حرف زدنش کامل شده حتی گاهی باهامون شوخی هم میکه  - و اما مهمترین رویداد این ماه این که دو تا مروارید خوشگل دیگه سر و کله اشون پیدا شده فکر کنم دلیل نا مساعد بودن حال آرمانی تو این هفته اخیر همین بوده امروز که دیدمش خیلای ذوق زدم درست مثل روزی که برای بار اول داشتم مروارید خوشگلش رو میدیدم حالا دیگه با این دو تا مروارید خوشگل دندون خوشگل های آرمانی میشه هجده تا هوراااااااااااااااااا  - امروز میخواستم ببرمش پارک نمیومد پارک بهش میگم آرمان من رفتم ها میگه بلو من تهنا میمونم ( برو من تنها میمو...
31 ارديبهشت 1393

شیر کوچولوی من

- با سلام به همه دوستان عزیزم و کسانی که وب آرمانی رو میخونن - ماشالله هزار ماشالله مامان جون این روزا همین طوری یه بند حرف میزنی و حرف های شیرین شیرین میزنی ماشالله که خواب هم نداری پسر خوشگلم دیگه خواب بعد از ظهر رو تعطیل کردی البته در عوض خوبه که شبها بیشتر  و راحت تر میخوابی خدا رو شکر  گاهی اوقات دیگه قیافه مامان این شکلی میشه   الهی مامان فدات شه قربون حرف زدن شیرینت برم من کاش دوربینی داشتم که میتونستم بی وقفه از لحظه لحظه هات فیلم بگیرم واقعا خیلی شیرین حرف میزنی تازگی ها ناز میکنی یه جا میشینی خودتو لوس میکنی میگی مامانی مامانی یا میگی مامی واسم چایی بریز   من هیچ وقت کلمه مامی یا مامانی رو بهت یاد ندادم نمیدونم از کجا یاد گرفتی ...
22 ارديبهشت 1393

محفلی آرمانی

- با سلام به همه دوستان عزیزم تو چند روز گذشته یه مهمونی کوچولو به مناسبت تولد آرمان برگزار کردیم و البته به دلیل دوری از خونواده مهمونی خیل مفصل و بزرگ نبود اما خدا رو شکر در نهایت سادگی و مختصر بودن به آرمانی خوش گذشت امیدوارم به مهمون های عزیزمون هم خوش گذشته باشه تو این مهمونی فقط دو تا فسقل داشتیم  - جای همه عزیزانم تو این مهمونی خالی بود مخصوصا مامان شهناز عزیز که همیشه زحمت های آرمانی رو به دوش میکشن و تو خوشی ها در کنارمون نیستند  آرمان جونم امیدوارم هزار ساله بشی و همیشه لبات خندون باشه و به همه دوست داشتنی هات برسی گل نازم آخه تو واقعا لیاقت بهترین هارو داری  آرمانی و بابای گلش قبل از ورو مهمون ها به خونمون...
7 ارديبهشت 1393