آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

یه سفر متفاوت یه ماه پر از تب و مریضی

1393/3/16 23:40
نویسنده : مامان آرمان
1,798 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستان عزیزم 

- تو این ماهی که گذشت بالاخره نفهمیدم تاثیر این هوای آلوده و خاک و ... بود یا تاثیر ویروس های عربی یا مروارید های خوشگل نوزدهم و بیستمت  بود ولی هر چی بود پر از مریضی بود همش اسهال بودی و تب داشتی و ... خدای من خیلی بد بود البته شما مثل یک مرد تحمل کردی و زیاد ما رو اذیت نکردی فدای شکل ماهت بشم اینقدر تب داشتی که حتی با استامینوفن هم پایین نیومد ... خدای م اصلا ولش کن مامان جونم دوست ندارم دوباره چیزای بد رو یادم بیارم 

-  تو این ماه هم کلی شیرین زبونی میکنی  مثلا جدیدا به عروسک علاقه نشون میدی البته نه که فکر کنی خیلی ها یه کم در حد روزی شاید ده دقیقه یا کمتر مثلا میبریش حموم میشوریش یا بیبی میکنی یا ... داشتیم با عروسکت خاله بازی میکردیم من جای عروسک بودم شما جای مامان  من گفتم مامان غذا بده شما گفتی نه نخوره من گفتم مامان پی پی بشوریم شما گفتی نه نشوره خخخخ تا من گفتم مامان بریم پارک تاب تاب سرسره شما سریع گفتی چشم  و البته با یه لبخند بزرگ چشمک

- آرتین اومده بود خونمون میخواست با ماشین بزنه به من شما زود جلوشو گرفتی گفتی نه نزن قربونت برم که از الان به فکر مامانی بوسآرام

- وقتی بابا واست چیزی میخره یا باهات بازی میکنه بهش میگی بابا دست نکنه ( بابا دستت درد نکنه )

- چند روز پیش ماشینت افتاده بود زیر میز اومدی به بابا میگی بابا کمک کن ماشین بیارم  بیرون  قربونت برم که مفهوم کمک کردن رو خوب میفهمی 

- الهی بمیرم این چند وقت همش مریض بودی و فکر دکتر و آمپول و ... بابا چند روز پیش میگفت دلم درد میکنه اومدی گفتی بابا آمپول بزن   بعد دوباره  بعد از چند دقیقه هنوز تو فکرش بودی همش از بابا میپرسیدی بابا دل درد میکنه 

- چند روز پیش خیلی گشنه بودی اومدی بهم میگی مامان بله غذا میخورم قربونت برم که وقتی گرسنه ای بدون سوال خودت جواب میدی 

- تو تی وی تبلیغ نشون میداد که از بینی یکی داره خون میاد این پدیده در کل واست خیلی عجیب بود تا چند روز همش میگفتی مامان نی نی توپ زد از دماغ نوخ ( خون ) اومد 

-  تازگی ها در مورد لباس پوشیدنم نظر میدی مثلا مامان لباس سبز بپوش شلوار آبی بپوش قربون سلیقه ات برم مامان جووووون 

- بعضی کلمات رو با این که دیگه خیلی خوب حرف میزنی ولی هنوز اشتباه تلفظ میکنی و خیلی با نمک میشی مثل پیشی بُرگه ( پیشی گربه ) تونت ( تونل )  نوخ ( خون ) دای سُره ( دایناسور ) 

- یه زخم رو پات بود از خیلی وقت پیش دیگه داشت خوب میشد این چند وقت که شلوارک پات میکردم میدیدش همش میگی مامان این چیه میگم مامان از سرسره افتادی پایین پات زخم شده میگی مامان بشوریمش هر چی گفتم مامان بشوریم هم نمیره تو کتت نرفت که نرفت آخرش رفتیم شستیم تو هم دیدی نرفت زدی زیر گریه که چرا اینجوری شده تا چند وقت درگیرش بودی خخخخخخ

- همکار بابایی بهش زنگ زده کلی باهم صحبت کردن تا مکالمشون تموم شد شما پرسیدی بابا کی بود ؟ چی گفت ؟خخخخ قربونت برم که مثل مامانت کنجکاوی پسرم 

- بابایی میگه سی دی بزار  آرمان ببینه من میگم وای نع دیگه ! شما میگی مامان خسته شدی خخخخخ

قربونت برم پسر شیرین زبونم خیلی ماه شدی و شیرین زبون و البته خوردنی قراره بازم بریم مشهد دو ماهی میشه که نرفتیم این سری متفاوته آخه همیشه سفرمون  به مشهد با هواپیما بوده به خاطر اینکه شما اذیت نشی ولی این دفعه قراره با قطار بریم اونم منو شما تنهای تنها ترسو راستش خیلی استرس دارم ولی به روی مبارک نمیارم  بابایی هر چند وقت یه بار متذکر میشه که اگه میخوای بلیط رو پس بدیم و یه چند روز دیر تر با هواپیما بریم اما من میگم نه آخه میخوام توانایی هام رو محک بزنم  گیج خخخخ البته راستش رو بخوای خودمم موندم ها ولی دیگه نباید کم بیاریم امیدوارم شیر کوچولوی مامان تو این امر خطیر به مامانش کمک کنه و مامانش رو معذرت میخوام به شکر خوری نندازه خطا اونم یه سفر بیست ساعته خلاصه که خیلی زود میام و شرح ما وقع رو به تفصیل توضیح میدم دلخور

اینم از عکس های این چند وقت گذشته 

 

قربونت برم که آخرش موفق به کله پا کردن مبل شدی 

اینم از تلاش های من واسه چمدون بستن و کمک های فراووووون شما 

از بازی های مورد علاقه ات اینه که جایی قایم میشی بعد خودت بلند میگی مامان آرمان نیست رفته کجا ؟؟؟؟ رفته زیر مبل ؟؟؟؟ رفته خونه آرتین ؟؟؟؟ نیستش گم شده خخخخخخخ

قربونت برم من که همش داری مهندسی میکنی با وسایلت دقیق بررسی میکنی ببینی چی داره و چی نداره به همه ماشین سنگین ها علاقه داری مخصوصا کامیون میکسر بولدوزر  و لودر و ... اسم همشون هم بلدی از ماشین ها هم که دیگه مدل همشون رو یاد داری مامان فدات شه مهندس کوچولوی من 

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون و به دعاتون واسه سفرم شدیدا محتاجم چشمک

 

 

پسندها (5)

نظرات (10)

مامان شهناز
17 خرداد 93 19:36
سلام شیرین عسلم الهی فدات بشم شیرین زبون من انشالله که خوب بشی وهمیشه سالم قبراق باشی گلم وگل خنده همیشه روی لبات باشه عزیزم فدای مهندس کوچولوم برم که میخواد ازهمه چی سردربیاره بایدبهت بگمیم ارمان کنجکاووای من هم نگرانم که جوجو تو راه اذیت کنه فقط خدا کنه به سیم اخر نزنه وگرنه دست تنها خدا یاخودت کمک کن دلم لک زده برای اون وقتی که بغلتون کنم وببوسمتون
خاله سارا و دوستت آرمان
17 خرداد 93 23:05
با سلام بلا به دور خدا رو شکر که الان بهتره گل پسرمون مامانی فقطیهتوصیه اینکه کلی پسرمونو خسته کنید تا کمی از خوابش بیفته برا سفرتون امیدوارم اذیتتون نکنه من به آرمانی ها ایمان دارم راستی مامانی اسباب بازی های مورد علاقه اصلا فراموش نشه الهی فدای مهربونی آرمانی بشم که همش مراقب مامانشه و به فکر سلامتی بابا
دایی
17 خرداد 93 23:09
ای جونم چقدر دلم تنگ شده واسه آرمان و تو آبجی جون . امروز حالم گرفته بود ولی اینجا رو خوندم انرژی گرفتم . خیلی منتظر اومدنتونم . ایشالا که آرمان هم اذیت نکنه تو قطار و به خوبی و خوشی بیاید . بوووس دوستتون دارم
مینا مامان آرمانی
21 خرداد 93 1:21
شیطونکم تو چمدون رفتی چیکار؟؟
سارا(مامان کیانوش و کیارش)
21 خرداد 93 8:06
سلام دوست خوبم....چه بزرگ شده این گل پسر ما... ماشالله...مثل کیانوش من رفته تو چمدون ووروجک بلا.... ای جانمممم عزیزم آدرس وبلاگ ما تغییر کرده عزیزم لطفا ما رو با آدرس جدید لینک کن : http://doperancema.niniweblog.com پیشاپیش یه بوسسسس قلمبه
هستی وداداشش هیربد
26 خرداد 93 12:45
خععععععععععععلی ناراحت شدم برای ارمان جون چه قدعکسای توی چمدونش قشنگ بودازطرف من کلی بوسش کنین پیش ماهم بیاین
مینا مامان آرمانی
7 تیر 93 15:08
آخی عزیز دلممممممممممممم خدا نکنه خاله جون.وای تنم میلرزه اسم مریضی میشنوم. ایشالا ک زود خوب بشی آرمانم
فریبا
8 تیر 93 20:00
ای جانم ماشالا چه آقا شده ایشالا همیشه خندون باشین و دور از مریضی و دردسر
♥مرجان مامان آران و باران♥
9 تیر 93 12:57
ای جونم قربونت برم شیریننن ایشالا بل دور باشه عزیزمممم
مامانی
9 تیر 93 19:29
سلام دوست جونی ایشالا که آرمان اذیت نکرده تا اونجایی که خبر داشتم یک کمی بهونه بابا عباس رو گرفته و میدونم که خیلی تو ایستگاهها قطار صبر میکرده و دیر رسیدین...مسافر میزده خخخخخخخخخخخخ.عزیزم این بچه ها دو روز خوبن در ماه بقیه ماه مریض ایشالا زودتر بزرگ بشن از آب و گل در بیان.قربونش برم دلم براتون تنگ شده ایشالا همیشه خوش باشید