25 ماهگی
- با سلام به همه دوستان عزیزم خدا رو شکر میکنم که آرمان جونم بیست و پنج ماهه شده تو این ماه جدید هم کلی پیشرفت داشته گل پسرم دیگه حرف زدنش کامل شده حتی گاهی باهامون شوخی هم میکه
- و اما مهمترین رویداد این ماه این که دو تا مروارید خوشگل دیگه سر و کله اشون پیدا شده فکر کنم دلیل نا مساعد بودن حال آرمانی تو این هفته اخیر همین بوده امروز که دیدمش خیلای ذوق زدم درست مثل روزی که برای بار اول داشتم مروارید خوشگلش رو میدیدم حالا دیگه با این دو تا مروارید خوشگل دندون خوشگل های آرمانی میشه هجده تا هوراااااااااااااااااا
- امروز میخواستم ببرمش پارک نمیومد پارک بهش میگم آرمان من رفتم ها میگه بلو من تهنا میمونم ( برو من تنها میمونم )
- جمله سازی هاش خیلی با حاله هر جا میخواد بگه من میگه آرمان مثلا میگه : مامان بیا کنار آرمان بشینم
- چند روزیه که صبح ها زود از خواب بیدار میشه و کلا نمیخوابه تا شب اما شبا دیگه خدا رو شکر زود تر میخوابه ولی هر از گاهی خسته میشه میگه مامان عوتکا ( متکا ) بیار بعد بهش میگم مامان حاضر شو بریم پارک میگه نه بزار بخوابیم بلند شدیم بریم واسش متکا آوردم یه کم دراز کشیده میگه مامان خوابیدم عیگه بلیم ( دیگه بریم )
- رفته تو راه پله ها نشسته میگه مامان بیا اینجا بشین میگم نمیام زشته نمیشه که دوباره میگه بیا بازم نمیرم این دفعه دیگه میگه مامان عزیزم بیا
- هر وقت از خواب بیدار میشه دنبال باباش میگرده اگه باباش خونه نباشه زود میگه بابا زنگ بزنیم یه بار من وقت نداشتم زنگ بزنم دستم بند بود خودش دست به کار شده گوشی رو گرفته و میگه صفر نهصد و ...
- کارت عابر بانک برداشتی بهم میگی عاقا بکش بیست و هفت داشت رمز کارت باباش رو میگفت
- بعضی وقتا میاد میگه مامان بچه عوبیم ( خوبیم )
- چند شب پیش میگفت مامان با دستت لامپ رو بگیر گفتم نمیشه مامان من کوچیکم بعد یه دفعه زد زیر خنده و گفت نه شوما بزرگی قربونش برم خیلی مودبانه حرف میزنه مثلا میگه شما و یا اغلب اوقات میگه بفمائید ( بفرمائید ) هر چند که چند بار یه دفعه گفته مامان بفرمائید و ماشینش رو پرت کرده رو سرم خخخخخخخ
- از میوه ها عاشق کیوی هندوووونه شده همچنان به کشمش علاقه مند و بعضی غذا ها مثل برنج و ماکارانی و سوپ و فرنی و رو بلده
- از لحاظ شخصیتی هم هر چقدر با بچه های دیگه مقایسه میکنم بیشتر به خوش قلب بودن و مهربونیش پی میبرم و البته خیلی بهم وابسته است بدون من هیج جا نمیره واسه خودمم هم جای تعجب داره با اینکه از 6 ماهگیش تو مهد بوده اما خیلی بهم وابسته است
- چند روز تلاش کردم از پوشک بگیرمش اما جناب آرمان خان اصلا همکاری نکرد
وقتی آرمانی مامان داره تو کارای خونه به مامانش کمک میکنه قربونش برم من
الهی مامان فدات شه که دایره رو خیلی شبیه به دایره میکشی
- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون