آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

بیست و هفت ماهگی

1393/5/10 19:09
نویسنده : مامان آرمان
1,924 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستای نازنینم 

- آرمان گلم عشقم نفسم عمرم همه کسم همه زندگیم جونم واست بگه که شما سوم مرداد بیست و هفت ماهه شدی اینقدر شیرین زبون و ماه شدی که نگو واقعا کاش میشد دوربینی داشتم که همه زندگیت رو فیلم میگرفتم بدون اینکه هیچ وقت کارت حافظه اش پر بشه عزیز دلم دوست داشتم همه شیرین زبونی هات رو بنویسم عزیزم ولی چه کنم که شما شیطون بلای خونه شدی و نمیشه لحظه ای شما رو تنها گذاشت .

- جونم واست بگه که ما ماه گذشته مشهد بودیم تو راه برگشت وقتی تهران بودیم عمه مژگان هم همراه ما اومد ایلام و تقریبا یه ماه اینجا بودن شما تو این فاصله خیلی با عمه بازی میکردی و حسابی خوش میگذروندی البته خاله ملیحه هم زحمت کشید و یه چند روزی اومد پیشمون خیلی کوتاه بود و متاسفانه این چند روزی که اینجا بودن همش مریض بود ولی با این حال شما دیگه دل تو دلت نبود و خیلی حال میکردی از صبح تا شب با خاله جون و عمه جون بازی میکردی و عصر ها هم اغلب میرفتیم پارک تا افطاربرمیگشتیم خونه  دوباره بعد از شام هم میرفتیم پارک و حسابی دلی از عزا در اوردی جالبه با این همه شما باز هم ناراضی که چرا برمیگردیم خونه فکر کنم باید یه چادری چیزی بزنیم تو خیابون تا بتونیم شما رو اضی نگه داریم چشمک بعدش هم که عمه لیلا یه شب خونمون اومد وبا عمه مژگان برگشتن تهران و دوباره تنهای تنها شدیم مثل قبل .... راستش باید اعتراف کنم که از وقتی شما اومدی تو زندگیمون من خیلی بیشتر از قبل از تنهایی و دوریمون تو این شهر ناراحتم  مامان جونم خیلی متاسفم که تو هم مثل بچه های دیگه نمیتونی از بودن با مامان بزرگ و دایی و خاله و عمه و عمو هات لذت ببری امیدوارم وقتی بزرگ شدی ما رو ببخشی گلم دلشکسته

- ماشالله بهت که تو این ماه همش در حال سورپرایز کردن ما هستی با حرفای عجیب و غریبی که میزنی حسابی ما رو به خنده میاری چند روز پیش با عمه مژگان دعوا میکردی که چرا اون جوری که تو میخوای بازی نمیکنه بهش میگفتی بزنمت پسر بد خندونک 

- وقتی یه چیزی رو نمیخوای که متاسفانه اون چیز معمولا همیشه غذاست میگی نه نه نه نه اصلا اصلا نمیشه 

- تا میرسیم خونه میگی کولر بزنیم من خنک شم یا مامانی شربت بیار خنک شم خخخخخ یه روز خیلی بهونه بیرون رفتن رو میگرفتی هر چی بهت گفتم مامان گرمه نمیشه گفتی نه نه نه اصلا خلاصه که بردمت بیرون تا پات رو از در گذاشتی بیرون گفتی مامان چقدر افتابه خیلی گرمه اذیت میشم و برگشتی خونه حالا از اون موقع به بعد خودت میری تو تراس چک میکنی ببینی هوا چطوره اگه گرم باشه میگی الان افتابه بزار خنک بشه میریم بیرون خخخخخخ

- عاشق چایی خوردن شدی گاهی در نبود بابا تکیه میدی به متکای مخصوص بابا و میگی ماآنی ( مامانی ) یه چایی بیار خخخخخخ

- یه جا که میرسیم تند تند بررسی میکنی مثلا میگی وای چقدر شلوغه یا چقدر آفتابه خیلی گرمه و ...

- وقتی تلویزیون میبینی همش میپرسی مامان اینجا حیاطشونه یا مامان اینجا اتاقه یا مثلا مامان این خانومه باباش کجاست خخخخ منظورت شوهرشه 

- تازگی ها عاشق سی دی کارتونی هواپیما ها شدی اگه بگم روزی حداقل سه بار میبینیش دروغ نگفتم تا جایی که چند روز پیش بابا عباس داشت دیالوگ هاش رو تند تند زودتر از کارتون میگفت شما هم همش ذوق میکردی و میخندیدی خخخخخ و متاسفانه از دلمشغولی های جدیدت بازی subway surf شده همش در حال بازی کردن با گوشی من بیچاره هستی خطا

- جدیدا چپ میری راست میری یه بوس محکم به مامان میدی عاشقتمبوس آرمانی نمیدونی وقتی بوسم میکنی اینگاری دنیا رو بهم میدن بعضی وقتا هم میای کنار گوشم میگی ماانی عاشتم ) مامانی عاشقتم البته اینی که میگم به بابا هم همین جوری هستی فدات شم قربون دل مهربونت برم من 

- تو خونه همش در حال ورزش دادن هستی جدیدا میگی خوب حالا چهار تا بیستا برین خخخخخخ 

- و اما از پوشک گیری بگم که همچنان در حالت استند بای مونده من نمیدونم چرا تو دستشویی کارت رو نمیکنی هر وقت کاری داری میای میگی مامانی مامانی بدو بیا بیبی کن جیش دارم هر کار میکنم تو دستشویی کارت رو انجام نمیدی نمیدونم چرااااا تعجب

- و اما اینم از عکسای نه چندان با کیفیت شما ببخش گلم ...

قربون سرت بشم مامان جون 

قربونت برم من عزیزم  چند وقته همش راه میری میگی خدا رو شکر دستات هم رو به آسمون میگیری الهی مامان فدات شه در واقع این من و بابایی هستیم که باید شاکر خدا باشیم به خاطر وجود نازنینت تو خونمون خدا رو شکر 

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون 

 

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان شهناز
12 مرداد 93 19:39
سلام گلم گل پسرشیرین زبونم الهی فدات بشم بیست وهفبمین ماه تولدت مبارک عسلم امیدوارم که صدوبیست ساله بشی وهمیشه سالم تندرست وزیر سایه مامان وباباباشی وفردی بشی که مایه افتخار همه باشی عزیزم امین فدای پسر منطقیم بشم زمانی میره بیرون که گرما زده نشه وتا ازچیزی مطمئن نشده قبول نمی کنه دلم خیلی خیلی واست تنگ شده دوستت دارم ومیبوسمت
خاله ملی
12 مرداد 93 20:59
سلام جوجوی خاله ... الهی من فدای شیرین زبونی ها و شیرین کاریهات بشم خاله جون... حسابی شر شدی هاااااااا... چند روزی رو که پیش شما و مامانی و بابایی بودم خیلی بهم خوش گذشت.... مخصوصا لحظه هایی که با شما بازی میکردمو ... به قول خودت بدو دو دو میکردیم ... خاله قربون اون هوشت بره ... آخه شما همه ی مسیر هایی که به خونه خودتون و خونه دوستت آیساجونی و پارک و مدرسه مامانی ختم میشد رو میدونستی وقبل از رسیدن میگفتی داریم میریم کجا... والبته که همه مسیر هایی که به خونتون ختم میشد رو با گریه و اعتراض میگفتی...... خلاه که شما نفس خاله ای عشق خاله ای... بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
ماهیار
13 مرداد 93 18:55
چه پسر خوبی که شکر خدا را می کنه الهی خدا نگهدارت باشه عزیزم
مامی آیسا(خاله لیلا)
15 مرداد 93 19:11
آخ جیگر شما رو من بخورم با اون چایی خواستنت:یه چایی بِ ایز بو خوریم قربونت برم مرد کوچک
هستی و هیربد
19 مرداد 93 12:37
سلام آرمان کوچولوی خوشگل ماشالله ...چش نخوری ایشالله باتاخیر بیست هفت ماهگیت مبارک باشه همیشه به شادی و خوش گذرونی .....شادباشین هیربدم خیلی پارک ودوست داره هروقت میریم پارک ملت میگه سُر سُره وکلی بازی میکنی فقطم سرسره دوست داره آرمان جونو بوس کنین ازطرفم
خاله سارا و دوستت آرمان
24 مرداد 93 15:52
زنده باشه پسر گلمون آرمانک خوشگل دوری برا بچه ها خیلی سخته مخصوصا آدم دوست و آشنایی هم نداشته باشه که بتونه رفت آمد بکنه آفرین به پسر باهوش ومهربون
مینا مامان آرمانی
2 شهریور 93 0:09
خدا نکنه سرت چیزیش بشه عزیزم... آرمان خوش تیپم