آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

دو سال و چهار ماهگی

1393/6/6 22:49
نویسنده : مامان آرمان
1,817 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستان نازنینم و کسانی که وب ارمانی رو دنبال میکنن

- چند وقتیه که درگیر هستیم و دیگه نمیتونم تند تند وب گل پسرو آپ کنم 

- تو این ماه گذشته بعد از رفتن عمه مژگان و عمه لیلا حدود یه هفته بعدش ما هم راهی تهران شدیم  این دفعه باز هم تو  هواپیما خیلی ناراحتی میکردی همش از سر و کول من میرفتی بالا و با ناراحتی میگفتی خوشم نیاد از هب پپیما ( هواپیما )  تا آخرش برگشتی و گفتی خدا وکیلی خوشم نمیاد خندونک دیگه باورم شد که خوشت نمیاد چشمک

 خلاه که تهران رفتیم خونه عمه لیلا و خونه خاله صدیقه  مامان شهناز هم با خاله مهدیه تهران بودن و واسه خرید جهیزیه اومده بودن تهران ما تقریبا دو هفته تهران بودیم تو این دو هفته خیلی خیلی بهمون خوش گذشت با اینکه همش مجبور بودیم تو گرما بریم خرید اما با اینحال خیلی خوب بود خونه خاله صدیقه شما با ایلیا جونم و نازنین زهرا و مهرسام بازی میکردی خیلی خوش میگذشت بهت هر چند از همه  کوچیکتر بودی اما با همه دوست بودی و بازی میکردی خاله صدیقه که حسابی باهات بازی میکرد آخه نه که چند تا نوه بزرگ کرده دیگه اوستا شده خاله خاطره و خاله مریمو خاله  معصومه هم که دیگه نگو خلاصه اونجا حسابی خوش گذروندی چند تا عکس ازشون گرفتم که باز هم طبق معمول ایلیا جونم تو عکسا نیست متاسفانه غمگین خلاصه که خونه خاله صدیقه یه جور خوش میگذشت در کنار مامان شهناز جون و خاله مهدیه  و خونه عمه لیلا هم که با عمه مژگان و امیر علی بازی میکردی  و عمو مرتضی یه جور دیگه خوش میگذشت با عمه لیلا شهر بازی پارک ارم هم رفتیم که اونجا شما زیاد از وسایل بازی استقبال نکردی و هیچ کدومشونو سوار نشدی  

فعلا عکسها رو میزارم تا بقیه اش رو بعدا اگه وقت شد بیام واست بنویسم 

 

مهرسام عزیزم و نازنین خانوم خوشگلم و شما هم که قند و عسل مامانی 

اینجا هم آرتین امده خونمون بعد از کلی ریخت و پاش کردن خونه اومدی میگی مامان ببخشید کثیف شده دستمال بده تمیز کنم خخخخ یه همچین پسر منظمی شدی یه چیز دیگه که یادم رفت بنویسم این که وقتی میرسیم خونه سریع شلوار بیرونی و کفشاتو در میاری و میزاری سر جاش قربون پسر منظمم بشم من  دیگه کم کم داری از خیلی لحاظ ها مستقل میشی مثلا غذات رو خودت میخوری و ...

اینجا هم شهربازی ارم هست شما داشتی میگفتی خوشم نمیاد بریم اتوبوس سوار شیم 

تو سفری که داشتیم تونستیم خاله حمیده و دیانا جونم رو هم هر چند خیلی کوتاه ببینیم خاله حمیده میخواست برگرده شمال و از طرفی هم میخواست خرید کنه  و  وقت نداشت واسه همین مجبور شدیم تو جمهوری همدیگه رو ببینیم 

قربونتون برم من که اینقدر دوست داشتنی هستین عاشق دو تاییتونم 

خخخخ آخه این چه مدل وایستادنه کشتی منو تو با این وایستادنت 

اینم نازنین خانوم خوشگلم 

شما و امیر علی که خیلی با هم عیاق بودین 

اینجا هم که با آیسا جونم رفتیم پارک شما نمیای پارک مگه آیسا هم پارک باشه قربون  جفتتون برم من 

- میدونی کلی مطلب هست که ننوشتم و تیکه کلام های جدیدی که میگی اما ایشالله بعدا میام مینویسم عشقم 

مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون 

 

پسندها (4)

نظرات (4)

هستی وداداشش هیربد
10 شهریور 93 14:22
خیلی عکساتون قشنگ بود کلی آرمانی خوش گذرونده ارمان جونی رو ازطرفم بوس کنین ببخشیداین مدت نتونستم بیام بهتون سربزنم #####__#_____#____###_________ #_____ _____#__#_____#___#____#________#_____ _____#__#_____#__#______#_______#_____ #####__#_____#__#______#_______#_____ _____#___#___#___#______#_______#_____ _____#____#_#_____#____#________#_____ #####_____#_______###_____#####____
خاله سارا و دوستت آرمان
12 شهریور 93 11:13
به به همیشه به سفر و خوشی
مینا مامان آرمانی
13 شهریور 93 15:47
آخی عزیزم پس حسابی خوش گذروندی گلمممم با بچه ا دلی از تنهایی درآوردی ... مثل آرمان من ایشالا همیشه خوش باشی عرووووووسک
♥مرجان مامان آران و باران♥
1 مهر 93 20:29
ای جانم عزیزمم ایشالا همیشه خوش باشید و بخندی پسر خوشگللل بوسسس