آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

سلام بر حسین ...

- سلام به همه دوستان گلم ... - اول از همه  فرا رسیدن ماه محرم  و شهادت امام حسین رو به همه دوستان عزیزم تسلیت میگم .   - امروز واسه اولین بار تا درو باز کردم و تو اون طرف در تا منو  دیدی گفتی سَی ( سلام  ) الهی فدای سلام گفتنت بشم مامان جونم  - وقتی یه کاری باهامون داری میگی پاشوووووو حتی وقتی در حال ایستاده هم هستی همینو میگی  - امروز کیسه جارو برقی رو تو کشو دیدی میگی جااو  جااو من نمیدونم تو از کجا فهمیدی این مربوط به جارو برقیه فدات شم  - به سی دی های کودک خلاقت هر روز که میگذره علاقه مند تر میشی تا قورباغه و کانگورو تو قسمت حیووناتش میبینی سریع به من اشاره میکنی تا من فلک ز...
16 آبان 1392

شازده پسرم

- با سلام به همه دوستان گلم . - آرمان جونم بازم یه عالمه پیشرفت داشتی منتها مامان همیشه بعد از اینکه نوشتن وبلاگتو تموم میکنه یکی یکی یادش میاد که ای وای اینو ننوشتم و یا اونو ننوشتم خلاصه که وقتی اینا رو داری میخونی مامان رو ببخش من سعی  میکنم همشو بنویسم . - اول از همه تولد مامان شهناز جون رو بهشون تبریک میگم ایشالله که سال های سال سایشون بالای سرمون باشه و سالم وشاد کنار ما باشن تا ما از محبت هاشون مثل همیشه استفاده کنیم و همین جا ازشون به خاطر همه مهربونی هاشون تشکر میکنم      - چند وقتیه که به سی دی علاقه مند شدی قبلا فقط به خود سی دی علاقه داشتی اونم به خاطر این بود که دوست داشتی سی دی رو بندازی یه جایی مخفی ...
11 آبان 1392

یک عدد واکسن پر درد سر

- سلام به همه دوستان عزیزم ... - اول از همه آرمان جونم هجده ماهگیت مبارک و یه عالمه دست و هورا واسه قند و عسلم که هجده ماهه شده   وای آرمان جونم نمیدونی چقدر میچسبه که ادم تو خونش یه پسر کوچولوی شیطون بلای هجده ماهه داشته باشه  آخه خیلی  کارای با نمک میکنی و حرف های غلط غلوط با نمک میگی آدم دلش ضعف میکنه واست      - تو پست قبلی نوشته بودم که خاله ملیحه پیشمون بودن ایشون هم متاسفانه رفتند شما هم چند روزی تو خونه دنبالش میگشتی و میگفتی مَئی مَئی  بعد دستات رو بالا میگرفتی و میگفتی عَفت  اما حالا مثل اینکه با قضیه کنار اومدی و دیگه دنبال خاله نمیگردی فقط هر از گاهی گوشی مامان رو میاری تا فیلم ...
6 آبان 1392

به جا مانده

- دوباره سلام به دوستان گلم  - تو پست قبلی مجبور شدم زود خاتمه بدم یه سری چیزا جا موند واسه همین اینجا ادامه میدم واست پسر گلم  - یه عروسک کوچولو داری همیشه بهش میگی نی نی دیروز شلوار عروسکتو کشیدی پایین و گفتی پیف پیف بعد به من اشاره کردی بیشوئه یعنی پیف کرده بشورش  - به سوئیچ که البته از علاقه مندیهات هست  هم میگی سوش سو ش - به جوراب میگی جو ء جوء  - وقتی نوشیدنی میخوری حالا فرق نداره آب یا چای یا ... بعد از خوردن یه لبخند گنده و از رضایت مندی میزنی و میگی عَسَعسَ عَسَعسَع حالا این کلمه که میگی یعنی چی خدا میدونه . - شبا وقتی خیلی خوابت میاد میای جلوی در  کمد رختخوابت که یعنی زودتر منو بخوابونین&n...
28 مهر 1392

طوطی کوچولو

- سلام به همه دوستان گلم . - آرمان جونم چند روزه که خاله مهدیه جون و خاله ملیحه جون اومدن خونمون و شما همش داری باهاشون بازی میکنی و خیلی بهت خوش میگذره  الان که دارم واست مینویسم متاسفانه خاله مهدیه به خاطر کلاساش از پیشمون رفت تهران اما خوشبختانه خاله ملیحه هنوز پیشمونه و شما خیلی خیلی داری خوش میگذرونی به خاله ملیحه میگی مَئییی ... اینو تازه یاد گرفتی هر وقت هم که خاله رو صدا میزنی خاله کلی ذوق مرگ میشه و کلی قربون صدقت میره بعد شما خوشت میاد و دوباره میگی مَئییی .... کلی با خاله جور شدی صبح تا از خواب بیدار میشی میری تو بغل خاله بعد میگی ماسوژ یعنی خاله ماساژت بده خودت دراز میکشی . خاله بیچاره از نوک سر تا انگشت پا ماساژت میده به...
27 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

- با سلام به همه دوستان گلم . - عزیزم دیروز روز جهانی کودک بود  اول از همه این روز رو به شما پسر گلم و همه جوجه های ناز تبریک میگم و به همین مناسبت رفتیم جشن باد بادکا   اما از اونجایی که شما صبح مهد رفته بودی خیلی خسته بودی و زیاد با بادبادکا حال نکردی  همش تو بغل بابا جون بودی بیشتر از جشن با ماشین پلیس هایی که اونجا پارک بودن مشغول بودی کلا فک کنم اگه میبردمت نمایشگاه ماشین های سنگین مثل کامیون و تراکتور شما بیشتر خوشت میومد  ... جدیدا به ماشین پلیس هم به شدت علاقه مند شدی آخه چند وقت پیش تو خیابون یه ماشین پلیس دیدی که چراغاش روشن بود تو هم اینقدر گیر دادی که آقای پلیس فقط به افتخار شخص شما چراغ های بالاش رو ...
17 مهر 1392

17 ماهگی

- سلام به همه دوستان گلم . - عشق مامان خدا رو شکر که هفدهمین ماه زندگیت هم گذشت البته این ماه یه سرماخوردگی داشتی که خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر الان رو به بهبود هست تو این ماه دوباره با شروع مدارس مامان مجبور شد بره سر کار   به قول بابا عباس دوران خوشیمون به سر اومد . اما با سر کار رفتن مامانی شما هم مهد کودکی شدی و میری مهد راستش شب اول خیلی نگران بودم تا صبح خوابم نمیبرد همش نگران بودم که حالا بعد تقریبا 4 ماه شما تو مهد چی کار میکنی اما خدا رو شکر از مهد خوشت اومده و تا ظهر که میام دنبالت بازی میکنی و نمیخوابی  - از کارای جدیدی که یاد گرفتی اینه که در خونه رو باز میکنی و متاسفانه اگه یه لحظه ازت غفلت کنم میری بیرون از...
8 مهر 1392