17 ماهگی
- سلام به همه دوستان گلم .
- عشق مامان خدا رو شکر که هفدهمین ماه زندگیت هم گذشت البته این ماه یه سرماخوردگی داشتی که خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر الان رو به بهبود هست تو این ماه دوباره با شروع مدارس مامان مجبور شد بره سر کار به قول بابا عباس دوران خوشیمون به سر اومد . اما با سر کار رفتن مامانی شما هم مهد کودکی شدی و میری مهد راستش شب اول خیلی نگران بودم تا صبح خوابم نمیبرد همش نگران بودم که حالا بعد تقریبا 4 ماه شما تو مهد چی کار میکنی اما خدا رو شکر از مهد خوشت اومده و تا ظهر که میام دنبالت بازی میکنی و نمیخوابی
- از کارای جدیدی که یاد گرفتی اینه که در خونه رو باز میکنی و متاسفانه اگه یه لحظه ازت غفلت کنم میری بیرون از خونه
- از کارت های بّن بِن بُن هم که تا حدود 15 تا کارتشو راحت میگی البته حدو سه چهار ماهی بود که باهات کار نمیکردم ...
- دیگه راستش فردا باید برم سر کار الانم دارم تند تند مینویسم بعدا میام بقیشو واست میگم عشق مامانی
میبینی در رو به راحتی باز میکنی فدای اون قد بالات بشم من
جونم با اون لم دادنت
عشقم اینجا آرتین اومده بود خونمون مهمونی شما هم اصلا حال نداشتی صبحش یه آمپول زده بودی اصلا اعصاب نداشتی
به آرتین میگی آتی خیلی با نمک میگی
اینجا هم شما و دیانا جونم خیلی ژست با نمکی گرفتی
عکسایی که خاله حمیده جون ازتون گرفته دستش درد نکنه
اینم دیانا جونم که دلم واسش یه ریزه شده
اینم یه نمونه از شلوغ کاری های جنابعالی تا بدونی چرا وقت نکردم بیام وبتو آپ کنم گلم
فدات بشم عروسک کوچولوی من
- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون