آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

17 ماهگی

1392/7/8 1:00
نویسنده : مامان آرمان
432 بازدید
اشتراک گذاری

- سلام به همه دوستان گلم .

- عشق مامان خدا رو شکر که هفدهمین ماه زندگیت هم گذشت البته این ماه یه سرماخوردگی داشتی که خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر الان رو به بهبود هست تو این ماه دوباره با شروع مدارس مامان مجبور شد بره سر کار ناراحت به قول بابا عباس دوران خوشیمون به سر اومد . اما با سر کار رفتن مامانی شما هم مهد کودکی شدی و میری مهد راستش شب اول خیلی نگران بودم تا صبح خوابم نمیبرد همش نگران بودم که حالا بعد تقریبا 4 ماه شما تو مهد چی کار میکنی اما خدا رو شکر از مهد خوشت اومده و تا ظهر که میام دنبالت بازی میکنی و نمیخوابی 

- از کارای جدیدی که یاد گرفتی اینه که در خونه رو باز میکنی و متاسفانه اگه یه لحظه ازت غفلت کنم میری بیرون از خونه 

- از کارت های بّن بِن بُن هم که تا حدود 15 تا کارتشو راحت میگی البته حدو سه چهار ماهی بود که باهات کار نمیکردم ...

- دیگه راستش فردا باید برم سر کار الانم دارم تند تند مینویسم  بعدا میام بقیشو واست میگم عشق مامانی قلب

در

میبینی در رو به راحتی باز میکنی فدای اون قد بالات بشم من 

من

جونم با اون لم دادنت

25

عشقم اینجا آرتین اومده بود خونمون مهمونی شما هم اصلا حال نداشتی صبحش یه آمپول زده بودی اصلا اعصاب نداشتی 

به  آرتین میگی آتی خیلی با نمک میگی 

369

اینجا هم شما و دیانا جونم خیلی ژست با نمکی گرفتی نیشخندزبانماچ

365

325

عکسایی که خاله حمیده جون ازتون گرفته دستش درد نکنه 

3225

اینم دیانا جونم که دلم واسش یه ریزه شده قلب

325

قلبقلب

325

اینم یه نمونه از شلوغ کاری های جنابعالی تا بدونی چرا وقت نکردم بیام وبتو آپ کنم گلم 

325

فدات بشم عروسک کوچولوی من قلب

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله ملی
8 مهر 92 11:19
سلام عشقم الهی من قربونت برم ... بمیرم برات که مریض شدی نفسم فدای اون شیطنتهات بشم من خیلی خیلی دلم واست تنگ شده .... الهی بگردم آخه پسر اینطوری که میشینی مردونه که من میمیرم با اون ژست گرفتنت نفسمییییییییی


مرسی خاله جوووووووووونم عاشقتم بی صبرانه منتظر دیدنتون هستم بوس بوس
خاله سارا و دوستت آرمان
9 مهر 92 0:50
عزیزم الهی بگردم سرما خوردی؟ امپول زدن؟عیبی نداره عوضش الان سالم و قوی هستی.
وای کارای خطرناک میکنی هااااااااا
و اما زری جون واقعا درکتون میکنم واقعا کار بیرون با بچه خیلی سخته هم بچه اذیت میشه و هم مامان ولی خوب این نیز بگذرد.
خدا رو شکر که از مهد خوشش میاد ارمان جونی.
از عکسا هم عکس اول آرمان و دیانا محشر بود خیلی حال کردم از طرف من آرمان رو حسابی ببوس
شرمنده یکم طولانی شد

شب بخیر

ممنونم خاله جونم . آرمان گلی رو ببوسین

مامان شهناز
9 مهر 92 14:22
سلام عسلم فدای اون قدوبالات بشم گلم که اینطوری راحت دروبازمیکنی نفسم دورت بگردم که مریض بودی واصلا حال وحوصله بازی کردن وطبق معمول غذاخوردن ونداشتی انشالله که همیشه سالم وقبراق باشی وتابتونی خوب بازی کنی ریخت وپاش جوجه طلایی من فدای اون مردونه نشستن بشم شکرم که دلموبردی دلم برات یه ذره شده گلم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتت

فداتون بشم مامان شهناز جونم خیلی دلم واستون تنگ شده زود تر بیاین ببینمتون بوس بوس
دایی
10 مهر 92 0:16
سلام . ماشالا بزرگ شدی دایی جون دلم خیلی واست تنک شده و واسه مامان و بابات . کاش بشه که زودتر ببینمتون . دوستون دارم


دایی جونم منم خیلی دلم واست تنگ شده هرجا مدل ماشین شما رو میبینم میگم دایی یه عالمه دوستون دارم بوس بوس
هستی وداداشش هیربد
12 مهر 92 10:44
قربونت برم خیلی ناراحت شدم مریض شدی

خاله جون دستت دردنکنه عکساخیلی قشنگ بود

ارمان جونو هزارتاببوسین




ام عزیزم شما لطف داری


خاله سارا
16 مهر 92 14:06
سلام آرمان جان روزت مبارک


ممنونم خاله جونم
خاله حمیده (مامان دیانا جون)
25 مهر 92 0:54
ای جان دل خاله دلمون برات یه ذره شده کاشکی نزدیک بودی هر روز می دیدیمت شما خیلی ماهی خیلی دوستون داریم.


فدات خاله جونم منم کلی دلم واستون تنگ شده بوس بوس از دیانا خوشگلم