آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

روز جهانی کودک مبارک

1392/7/17 20:01
نویسنده : مامان آرمان
541 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستان گلم .

- عزیزم دیروز روز جهانی کودک بود  اول از همه این روز رو به شما پسر گلم و همه جوجه های ناز تبریک میگم و به همین مناسبت رفتیم جشن باد بادکا  3اما از اونجایی که شما صبح مهد رفته بودی خیلی خسته بودی و زیاد با بادبادکا حال نکردی  همش تو بغل بابا جون بودی بیشتر از جشن با ماشین پلیس هایی که اونجا پارک بودن مشغول بودی کلا فک کنم اگه میبردمت نمایشگاه ماشین های سنگین مثل کامیون و تراکتور شما بیشتر خوشت میومد  ... جدیدا به ماشین پلیس هم به شدت علاقه مند شدی آخه چند وقت پیش تو خیابون یه ماشین پلیس دیدی که چراغاش روشن بود تو هم اینقدر گیر دادی که آقای پلیس فقط به افتخار شخص شما چراغ های بالاش رو روشن کردخجالتنمیدونی چه ذوقی میزدی عزیزم .قلب

- دیگه جونم واست بگه از مهد خوشت میاد ولی هر وقت اولش میری تو یه کوچولو ناراحتی ولی بعدش واست عادی میشه فقط روزایی که میری مهد برنامه خوابت به هم میخوره و نمیزاری که ما بخوابیم اون وقت من که از صبح رفتم سر کار با شما یه کوچولو درگیری پیدا میکنم  

- خلاصه از پیشرفت های صحبت کردنت بگم عشقم که خیلی پیشرفت کردی مثلا خودت میشینی رو مبل بعد به من اشاره میکنی میگی ئشین یعنی تو هم بیا بشین زبانماچ

- از دسته گل به آبی دادنت بگم که چند روزه که گوشی سیار تلفن خونه رو گم کردی راستش مامان جون کل خونه رو زیر رو کردم ولی هنوز پیداش نکردم آخه هر چی فک میکنم نمیدونم کجا گذاشتیش نمیدونم این علاقه به مخفی کردن اجسام تو همه نی نی ها هست و  یا اینکه اینقدر  فقط تو شما زیاده 

راستش خسته شدم بس که هر روز دنبال همه چی میگردم مثلا گاهی زیر مبلا سیب زمینی پیاز پیدا میکنم نمیدونم چرا اینقدر به مخفی کردن علاقه مندی قهر شاید هم به خاطر همینه که از مکعب هوشت خیلی خوشت میاد چون هر شکلی رو از جای مخصوص خودش رد میکنی و بعد مخفی میشه از خود راضی

- چند روز پیش داشتی کارت های عابر بانک رو  طبق معمول تو جعبه دستمال کاغذی قایم میکردی یه دفعه دستت گیر کرد بعد یه دفعه گفتی اِه دَسِش دَع یعنی اه دستم درد گرفت نیشخند

- تازگی ها به دنت و انگور بسی علاقه مند شدی وقتی واسه مهدت دنت و انگور میزارم تا آخرش میخوری ولی متاسفانه میوه های دیگه رو لب نمیزنی  به انگور هم میگی اَنور 

- مثل همیشه آویزون در بودی تا بری بیرون منم درو قفل کردم تا نتونی بازش کنی بعد زود رفتی یه کارت برداشتی از لای درز در رد کردی بعد تند تند گفتی طارت طارت ( کارت ) یعنی درو به خاطر کارتا باز کن که افتادن بیرون  نه من منو میگی تعجب قربون اون هوش سرشارت یرم مامان جونم بغل

- اینم از عکسای این چند روز البته بعدا بهشون اضافه میکنم ....

65

طبق معمول اویزون پنجره جهت دیدن ماشین ها خدا رو شکر خونمون کنار اتوبان نیست وگرنه فک کنم از این پنجره دیگه کنده نمیشدی 

256

اینجا هم داشتی به باد بادکا اشاره میکردی 

365

ماچقلبماچقلبماچ

548

265

36

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله سارا و دوستت آرمان
18 مهر 92 13:21
سلام
بازم روزت مبارک جوجویی
آفرین به آرمان باهوش که خوب میتونی حرف بزنی ماشاالله به تو گل پسر . آرمان ما که فعلا زیاد نمیتونه کلمه بگه.
خاله زری میوه رو بدید دست پسر خالم خودش بخوره منم اونطوریم مامانم دهنم بذاره نمیخورم باید خودم بخورم
زری جون یه سوال تخصصی یکم از نحوه آموزش بن بن بن ها رو تو وبلاگ بگید ممنون میشم من اصلا نمیتونم به ارمانمون چطوری یاد بدم
ممنون میشم


سلام عزیزم ممنونم بازم لطف داری
مامان شهناز
19 مهر 92 12:27
سلام عزیزدلم زندگیم تو چقدر خوردنی شدی عسلم فدای اون هوش وذکاوتت برم که برا رسیدن به خواسته ات بالاخره یه راهی پیدا میکنی قربون اون حرف زدنت برم که اینقد شیرین زبانی میکنی هروقتت صداتتو میشنوم کلی ارامش میگیرم حال میکنم اخه فداتت بشم مگه توموشی که اینقدر علاقمندی همه چی روقایم کنی ولی با این کارت کلی مامان وبابا روسر کار میذازی نفسم دلم برات یه ذره شده جوجه طلایی من می بوسمتتتتتتت


فدای مامان خوشگلم بشم مامان جون کاش شما الان پیش ما بودی
سمانه مامان آرشیدا
19 مهر 92 15:34
ای جونمم چه بلایی شده. ماشاللا به هوشش.
بچمون حسابی عضق ددر و ماشینه دیگه.
آرشیدا زیاد وسیله ها رو قایم نمیکنه. ولی یکی دوبار اساسی سر کارمون گذشته.
یه بار وقتی خونه پدر همسرم بودیم و قرار بود جایی بریم. سوییچ رو قایم کرده بود. از صبح تا غروب 4 دفعه خونه رو زیر و رو کردیم. آخر سر توی یه صندوق کوچولو که بدلیجات عمش بود پیدا کردیمش.
کل برنامه هامون هم به هم ریخت و اون روز تو خونه زندونی بودیم.

خخخخخخخخخ از دست این وروجکا

خاله سارا
20 مهر 92 12:45
بی نهایت ممنون مهربون
خاله خاطره
20 مهر 92 15:34
سلام عشقم چقدر تو ناز شدی موهاتم که بلند شده قربونت برم دلم واستون یه ذره شده عکساتو که میبینم دلم ضعف میره امیدوارم بشه زودتر ببینمتون.
عاشقتم


عزیزم خیلی ممنونم که بهمون سر میزنی فدات شم شما هم آقا ایلیا گلمون رو ببوس .
خیلی دلتنگتون هستم بوس بوس
خاله حمیده (مامان دیانا جون)
25 مهر 92 1:00
سلام به آقا آرمان گل که دلم براش یه ذره شده شما خیلی زیبایی عزیزم دوست داشتنی و مهربون!!!مامان زری هم دستش درد نکنه که اینهمه واسه وب شما زحمت میکشه.بوس واسه هردوتاتون خدا پشت و پناهتون...


فدای شما بشم خاله جونم
هستی وداداشیش هیربد
26 مهر 92 16:48
سلام
ممنون که به ماسرزدی خاله جون
ارمان جون روزت مبارک
خاله جون عکساخیلی قشنگ بود دستت دردنکنه
بوس واسه هیربد کوچولوی خاله
دایی
1 آبان 92 11:12
این جریان در و کارت ها خیلی باهال بود ) یه کارایی میکنه آدم میمونه . دلم واستون تنگ شده و دوستون دارم


اینه دیگه برادر زاده به داییش میریه دیگه مثل خودت با هوش