آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

یک عدد واکسن پر درد سر

1392/8/6 21:48
نویسنده : مامان آرمان
731 بازدید
اشتراک گذاری

- سلام به همه دوستان عزیزم ...

- اول از همه آرمان جونم هجده ماهگیت مبارک و یه عالمه دست و هورا واسه قند و عسلم که هجده ماهه شده وای آرمان جونم نمیدونی چقدر میچسبه که ادم تو خونش یه پسر کوچولوی شیطون بلای هجده ماهه داشته باشه  آخه خیلی  کارای با نمک میکنی و حرف های غلط غلوط با نمک میگی آدم دلش ضعف میکنه واست قلب 

 

- تو پست قبلی نوشته بودم که خاله ملیحه پیشمون بودن ایشون هم متاسفانه رفتند شما هم چند روزی تو خونه دنبالش میگشتی و میگفتی مَئی مَئی  بعد دستات رو بالا میگرفتی و میگفتی عَفت 

اما حالا مثل اینکه با قضیه کنار اومدی و دیگه دنبال خاله نمیگردی فقط هر از گاهی گوشی مامان رو میاری تا فیلم دایی و مَئی رو واست بزارم قلب قربونت برم که اینقدر زود عاشق میشی و اون قدر زود هم فارغ از عشق نیشخند

- ووووووووووووی حالا میرسیم به ماجرای واکسن ... دیروز یعنی روز شنبه 4 آبان با بابا جون راهی خانه بهداشت شدیم تا واکسن جنابعالی رو بزنیم ، متاسفانه شما از همون اولش که رفتی تو اتاق قد و وزن شروع به گریه کردی من نمیدونم چی شد از چیزی ترسیدی یا نه ولی به هر حال ینقدر گریه کردی که خانوم پرستاره گفت ببریدش اصلا قد و وزن نمیکنم  و کلی خانومه شاکی شد  خلاصه که قد و وزن نکردیم ... بعدش هم که رفتیم تو اتاق تزریقات واکسن شما شصتت خبر دار شد که بعله یه خبرایی هست تا جایی که من و بابا و آقایی که واکسن میزد به زور تونستیم شما رو یه جا بند کنیم راستشو بخوای مامان جون من هیچ وقت واسه واکسنت تو اتاق نمیومدم آخه دلشو نداشتم شما رو واکسن بزنن ولی این سری باید به کمک آقای پدر میشتافتم    اینجوری شد که با هزار مشقت واکسن شما رو زدیم وقتی میخواستیم برگردیم خونه شما تو خیابون آروم آروم بودی ولی همینکه در پارکینگ رو میزدیم تا بیایم تو دوباره شروع میکردی به گریه از اون گریه های ناجوووووور که مجبور شدیم شما رو از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر شما رو تو خیابونا بچرخونیم تا شاید گریه ات بند بیاد  تا بالاخره استامینوفن بعد از 3 ساعت اثر کرد و شما خوابت گرفت شبش هم همش تب داشتی من و بابا تا خود صبح بیدار بودیم نزدیکای صبح بود که شما کمی تبت بهتر شد و خوابت گرفت من نمیدونم با وجود خوردن استامینوفن شما چرا بیدار بودی  متفکر فردای روز واکسن هم هر از چند گاهی میگفتی پا بعد میگفتی  آه آه یعنی پام رو بوس کن درد میکنه الهی مامان به فدات بعد از یه تب مختصر دیگه خدا رو شکر حالت بهتر شد اما تو دو روز کلی آب شدی قربونت برم . 

 - دیگه اینکه تا صدای آرتین پسر همسایه رو تو راهرو میشنوی تند تند میگی عاطی بعد زودی میری در و باز میکنی و آرتین هم از خدا خواسته زودی میاد تو خونه خلاصه که این روزا بازار مهمون بازی شنا با آقا آرتین حسابی داغ داغه قلب 

- واست سی دی کودک خلاق رو گرفتم تا واست میزارم تند تند آهنگ اولشو تکرار میکنی 

موندم تو روزای سرد زمستون شما رو کجا ببرم پارک اینجا هم یه روز سرد پائیزی تنها مشتری پارک یک عدد پسر شیطون بلا بودن ...

طبق معمول وقتی از بیرون رفتن نامید میشی میری تو راهرو میشینی به انتظار بابا تا از کار برگرده اونی هم که تو دستت هست کارت عابر بانکه هر وقت میخوای بری بیرون کارت برمیداری نیشخند قربونت برم که  از الان دوست نداری دست خالی از خونه بری بیرون ماچ 

اینجا هم در حال تعارف کردن به نشستن بودی تا رو یه صندلی میشینی به هر کی کنارت باشه میگی بیشی ( بشین ) 

اینجا هم که از مکان های مورد علاقه شماست عصبانی

و مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله ملی
5 آبان 92 20:34
سلام زندگیه خاله . وایییییییییییییی الهی من قربونت برم نفسم که یانجوری خاله رو صدا میکنی و منم ضعف میکنم ................ دوست دارم فشارت بدمو گازت بگیرم قربون اون صداکردنت بره خاله دلم واست یه ذره شده و هرروز فیلمایی که ازت گرفتمو میبینمو کیف میکنم .... الهی بمیرم واست رفتی واکسن زدی میدونم خیلی اذیت شدی ولی خوب فدات بشم همه اینا واسه سلامتی خودته انشالا که زیر سایه مامانی بابایی سلامت بزرگ بشی . عاششششششششششششششششششقتممممممممممممممممممممممممم

ممنونم خاله جونم من عاشقتم .... مَئی [قلب
راحله
6 آبان 92 13:30
سلام زری جووووووونم عزیزم خوبی؟ واااااای حرف زدن گل پسملت چه بامزه است 18 ماهگیش مبارک ماشالله چه خوشمل و خوش تیپهمنم لینکتون کردم عزیزم
خاله سارا
6 آبان 92 16:15
ووووووووی فدای شیرین زبونیا و شیرن کاریای آرمان جونم وای مامان چرا پردرد سر؟ بقیه؟
سمانه مامان آرشیدا
7 آبان 92 1:08
18 ماهگیت مبارک آرمان خان. ایشاللا 18 سالگیت رو جشن بگیره مامانیت برات. از واکسن هم دیگه راحت شدی تا سالیان سال. چه بلایی شده مهمون دعوت میکنه از الان
مامان شهناز
7 آبان 92 13:33
سلام عزیزدلم الهی فدات بشم پسرگلم ماشالله بزرگ شدی وحسابی اقا اخی گل پسرم چقدر گریه کرده تاواکسنشوزده الهی بمیرم برات که تب کردی ولی خدارو شکر که زود تبت قطع شددورت بگردم که ازحالا دوست داری خودت دستت بره توجیبت اینم یکی دیگه ازمردونگی گل پسرم فدات بشم که کمک مامان میکنی دیگه مامان نمیتونه بگه دست تنهام جون مدرک کمک کردنت موچودهست جوجه طلایی من دست مامان زری هم درد نکنه که این عکسای قشنگوازشمامیگیره ومارو ازدلتنگی درمیاره فدای مادروپسربرم وهردوتایتان رامیبوسممممممممممممممممممم

فدای مامان مهربونم عاشششششششششششششقتم

خاله سارا و دوستت آرمان
7 آبان 92 15:28
الهی بمیرم که اینهمه گریه کردی آرمان جونم
استامینوفنم استامینوفن های قدیم اصلا اثر نمیکنن
یا به قول خانم دکتر آرمان بچه هم بچه های قدیم که یه قطره استامینوفن ده ساعت میخوابوندشون[نیشخند
آرمانم عاشق نشستن رو سینکه ظرفشوییه

پسر ما وقتی میشینه روی صندلی دیگه هیچ کس حق نشستن نداره مخصوصا من
و اینک خدا رو شکر که الان سالمی قدر مامان و بابای مهربونت رو بدون که اینهمه دوست دارن و برات زحمت میکشن

آره واقعا استامینوفن هم شده چینی خخخخخ
سارا ( مامان کیانوش)
7 آبان 92 19:00
وای عزیزممممم. 18 ماهگیت مبارک...

چه زود مرد شدی خاله با عابر بانک می یری بیرون...؟؟؟!!

ای جون دلممممم


همچین پسر به فکر خونواده ای هستیم ما خخخخخخخخخ
مامان یاسمین زهرا
9 آبان 92 14:30
خدارو شکر دیگه تا 6 سالگی راحت شد از شر واکسن.امیدوارم تنت همیشه سالم باشه