هشت ماهگی مبارک
- سلام دوستان اول از همه یه عالمه خوشحالم که آرمان جونم هفت ماهگیشو پر کرده و وارد هشتمین ماه زندگیش شده خدا رو شکر میکنم ایشالله که همیشه سالم و سرحال باشه و 120 ساله بشه قربونش برم .
- تو این ماه خیلی شیطوون شدی مثلا الان داری با کشو ها و کمدت ور میری و تموم لباس هایی رو که واست تا زدم و گذاشتم تو کشو داری یکی یکی از کشو شوت میکنی بیروون البته لازم به ذکر هست الان ساعت حدود 1 بامداد و من هم فردا باید برم سر کار خیلی هم خسته ام ولی خوب چه میشه کرد جنابعالی خوابتون نمیبره
- تو این ماه رفتیم آرایشگاه و واسه بار اول تو عمر قشنگتون رو موهای طلایی و نازت رو کوتاه کردی البته موهات بد نشده بود ولی به یه دفعه پیش اومد دیگه شاید به خاطر اینکه آرایشگر همسایه قدیمیمون بود .
- به هم چیز خونه ور میری و دوست داری از همه جا و همه چیز سر در بیاری واسه کابینت ها که نگو چقدر ذوق میکنی . دیروز خوابم برده بود من و شما تو خونه تنها بودیم البته شما هم در کنار من خوابیده بودی وقتی میخواستم پتو روت بندازم متوجه شدم شما سر جاتون نیستین و وقتی بلند شدم دیدم بععله شما خودت رو به کشو آشپزخونه رسوندی و داری فضولی میکنی اون هم آروووم و بی سر صدا آخه مامانی این کارا واسه شما زوده خدا رحم کرده شما فقط بلدی سینه خیز بری اگه میتونستی چهار دست و پا بری یا راه بری دیگه چی میشد فک کنم اون وقت باید از تو کوچه پیدات کنم
- عاشق تلفنی هر چی هم تلفن رو از دستت میگیرم عصبانی میشی و با من دعوا میکنی و میگی ااااااااااوووووووو دددددددد ن ن ن ن ن ن چند روز پیش تلفن زنگ میزنه از ادره گاز تماس گرفته بودن میگفتن که یکی زنگ زده و زود قطع شده اونا هم نگران شدن که نکنه اتفاقی افتاده باشه واسه همین زنگ زدن تا پیگیری کنن ... خلاصه من که حسابی شرمنده شدم وعذر خواهی کردم و فهمیدم بعله جناب آرمان خان خیلی دیگه شیطون شدن .. و دیگه اینکه خدا نکنه قندون رو زمین باشه زودی خودتو بهش میرسونی و تند تند قند ها رو میزارب تو دهنت ... آخه مامان جون این کار خیلی خطرناکه پسرم .... منم همش مواظبم که چیزی رو زمین نباشه که جنابعالی یه لقمه چپش میکنی ....
- دیگه این که دیشب متاسفانه یه اتفاق بد افتاد نمیدونم چی شد که یه دفعه در زود پز بین هوا و زمین معلق شد اونم با یه صدای خیلی وحشتناک منم داشتم شما رو که کار پیف کرده بودی عوض میکردم یه دفعه هر دو تامون از ترس جیغ کشیدیم من حتی هنوز نمیدونستم چی شده یه دفعه خودمو دیدم که تو راه پله وایستادم شما هم تو بغلم داشتیم جیغ میکشیدیم خیلی وحشتناک بود خدا رو شکر همسایه ها اومدن کمکمون اما شما تا نیم ساعت همش گریه میکردی اروم میشدی دوباره شروع میکردی خیلی ترسیده بودی عزیزم متاسفانه بابا عباس هم شیفت شب بود و من و شما تو خونه تنها بودیم اما فدات شم مامان جون خدا رو شکر خدا به خیر گذروند ...
- چند وقته که خیلی شیطووووووون شدی گلم و فاصله خوابیدن هات حدود 5 تا 6 ساعت شده مامان جونم این هم چند تا عکس از این چند روز گذشته ...
و اینم از آرمان خان وقتی با سبد لباس هاش درگیر میشه البته الان محو دیدن تبلیغاته و زیاد متوجه نیست...
و تازه اینجا فهمیده چه بلایی سرش اومده هی وای من ....
و قتی جناب آرمان خان فضولیشون گل میکنه ....
و اینم از لالای آرمانم .....
آرمان خان ....
و عشق من ....
و وقتی آرمانم در تلاشه که رو پای خودش وایسته قربون اون پاهات برم مامان جونم ...
و وقتی آرمان داره مهندسی میکنه ....فک کنم مثل دایی جونش میخواد مهندسی مخابرات بخونه
و این هم عکسایی که واسه اولین بار به آرایشگاه رفتیم قربونت برم تو آرایشگاه خیلی آقا بودی همش واسمون میخندیدی فقط وقتی ماشین اصلاح روشن شد یه کوچولو ترسیدی فدات شم مامان جونم ....
و این آخری هم به مناسبت تولد هشت ماهگیت درست کرده بودم عسلم که یه کوچولو اندازه یه بند انگشت خودتم ازش خوردی فدات شم ....
و مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون ....