آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

این روزهای من و آرمان

1391/9/24 18:06
نویسنده : مامان آرمان
402 بازدید
اشتراک گذاری

- سلام به همه دوستان از تاخیر پیش آمده عذر میخوام آخه این چند روز آرمان خان خیلی شیطون شده و دیگه مثل سابق هم نمیگذاره ازش عکس بگیرم تا دوربین میبینه خودشو هر جوری شده میخواد به دوربین برسونه وکارم خیلی سخت شدهعصبانی 

- آرمان جونم خیلی شیطون شده و از دیشب یعنی تاریخ 23 آذر 91 یاد گرفته که سینه خیز میره البته خیلی وقته که خودش رو بالا نگه میداره ولی دیشب واسه اولین بار متوجه شدیم خودش رو میکشه جلو البته بابا عباسش این نکته رو گرفت .بغلهورا

- وقتی در ورودی باز میشه میخواد خودش رو به هر عنوان و صورتی که شده از خونه بندازه بیرون خدا نکنه من یا بابا عباسش لباس بیرونی بپوشیم اون وقت سریع دستاشو میگیره بالا و شروع به آواز خوندن میکنه یعنی بعله منم ددر میخوام.خنثی

- چند وقتیه که خیلی تو بب بب بب بب بب گفتن و ما ما ما ما گفتن مهارت پیدا کردی و خیلی قشنگ و بی وقفه میگی د د د د د د د د د و این کارتو خیلی دوست داری . عاشق دیدن آگهی های تلویزیونی هستی  هر جای خونه که باشی تا صدای اول تبلیغات به گوشت میرسه سریع صورتتو برمیگردونی سمت تلویزیون ... خیلی شیطون شدی مامانی ... وقتی کنترل تلویزیون رو تو دستم میبینی سریع به تلویزیون نگاه میکنی یعنی رابطه بین تلویزیون و کنترل رو خیلی خوب درک میکنی الهی من فدات بشم که اینقده با هوشی پسرم ...بغلمژه

- عاشق در کمد و کشو و هر جا که دستگیره هست هستی خودتو با هزار زور و زحمت به دستگیره میرسونی و با تموم قوا شروع به باز کردن کشو یا در کمد میکنی وقتی که بازش کردی سرتو میکنی توش و هر چی که قابل برداشتن باشه رو برمیداری و با سرعت میزاری تو دهنت بغل

- به چیزایی هم که آویزون شده باشه خیلی علاقه مندی مثلا اگه حوله آویزون باشه اول کلی ذوق میزنی واسش بعدش هم اینقدر میکشی تا موفق میشی بندازیش زمین . مثلا دیشب که ساعت 1.30 بعد از نصفه شب بود وجنابعالی خوابتون نمیبرد وقتی بغلت کرده بودم و بردمت کنار پنجره تا یه کمی بیرون رو نگاه کنی سریع پرده رو گرفتی اینقدر محکم تکونش دادی که پرده رو انداختی ..عینکبغل

- وقتی میبرمت مهد پیش خاله الهامت تا صورتت رو لرمیگردونی و میبینی تو بغلم نیستی لباتو ور میچینی و میخوای گریه کنی فک کنم کم کم داری غریبی میکنی ماچ

- جدیدا با توپ خیلی قشنگ بازی میکنی من واست توپ پرتاب میکنم تو هم همین کار رو تکرار میکنی زبان

-یه آهنگ لالایی واست از اینترنت دانلود کردم نمیدونم چرا هر وقت میزارمش یه دفعه چهرت دگرگون میشه ازش خوشت نمیاد بعد به من نگاه میکنی و گریه میکنی .ناراحت

- چند روز پیش یه کار با نمک کرده بودی من تو آشپزخونه مشغول ظرف شستن بودم گویا تلفن زنگ میخوره گوشی هم پیشت بوده خودت گوشی رو جواب میدی و بعدش هم قطع میکنی اینو من فرداش فهمیدم وقتی خاله ندا گفت چرا خودت حرف نزدی و گوشی رو قطع کردی من تازه فهمیدم چقدر بلا شدی ...نیشخند

اینم از عکسای این چند روز که از 800 تا عکس گرفته شده اینا انتخاب شده ببین اوضاع اون یکی ها دیگه چقدر خراب بوده آخه تو همش تکون تکون میخوری همه عکسها هم لرزیده و خراب شده ...گاوچران

فضول خان

ببینم تو کمد چه خبره ....؟؟؟

 

کمد

آرمانم

ای بابا این اسباب بازی های منو کجا گذاشتین خوب ...

جووونم

از دست این مامان معلوم نیست کجا گذاشتشون ...

123

حالا بی خیالش فعلا ...

من و تختم

بشینم تو تختم یه کم استراحت کنم ... نه مثل این که گیر افتادم میخوام بیام بیروووووون کمکم کنین ...

1

2

3

موفق شدم اومدم بیرون 

25

258

ای بابا ولم کن دیگه چی از جونم میخوای ....

دالی

دالی ....

258

2589

وقتی پا تو کفشم میکنین ... به اون مروارید های خوشگلم هم توجه کنین ...

369

و صلح بر قرار میشود تنها در عرض 30 ثانیه تغییر حالت میدهیم ...

لبخند

و تمریناتم برای چهار دست و پا رفتن ...

123

آخ جونم تونستم سینه خیز برم دست و هوراااا ...

سینه خیز

3265

نمیدونم چرا درست کار نمیکنه ....

درست شد

آهان درستش کردم ....

آرمانم

- و مثل همیشه دوستون دارم و ممنونم که به ما سر میزنین .... 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عارفه وعمه سیمین
24 آذر 91 19:31
سلام عزیییییییییییییییییزم من و عمه سیمین حسابی عکسا و نوشته هارو خوندیم ولذت بردیم وخندیدیم.مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااام میرسونه میگن:"ماشالا آرمان خوووب رشدکرده.معلومه مامان وبابا همه جوره بهت میرسن انشالا همیشه همینجور شادباشین.
منم یه دنیا بووووووووووووووووس


سلام عزیز دلم وای نمیدونی چقدر دلم واسه شما و عمه جونم تنگ شده یه عالمه مشتاق دیدارتون هستم خیلی ممنونم از محبتی که دارین و به وبلاگ آرمان سر میزنین دوستون دارم یه عالمه بوس بوس .
ninipics
24 آذر 91 22:21
با سلام و عرض ادب اگه مایلین از نوزاد در خواب شیرین شما یا بستگان شما عکس های خلاقانه و حرفه ای در محیط ارام منزل شما یا آتلیه عکاسی ما برای همیشه به یادگار باقی بماند، مقدمتان را برای بازدید از وب سایت خود به دیده می نهیم... آرمان جونه ناز و دوست داشتنی منتظرتیم www.ninipics.blogfa.com
خاله ملی آرمان کوچولو
25 آذر 91 15:42
سلام زندگی من، آرمانی خاله......... الهی قربون اون شیطنت هات برم من. دلم واست یه ذره شده .... بیا اینجا خاله جونی خودم یه عالمه کشو در اختیارت میزارم .... تازه کامپیوتر داییجون هم هست...ههههههههههههه........یه کیبورد واست گذاشته کنار تا خودت بیای مهندسی کنی تازه مامان زری جونم از متر تواتاقمم خیلی خوشم میاد که بگیرمشو بکشمش.... خدایا مامانی زری وبابایی عباسو سلامت نگه دار....

مرسی خاله جونم . زودی میام با کامپیوتر دایی کلی مهندسی میکنم همه چیزو بهم میریزم اتاق شما رو هم به هم میریزم حالا صبر کن

خاله امیر علی
29 آذر 91 17:48
واه واه چه بلایی شده
آرمـــــــــــان جـــــــــون
ماشالله بگوووووووووووووووووووو
تقدیم به آرمان و مامان آرمان

واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت

چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی . . .



سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که دوباره برگشتی و آدرست رو هم که برامون گذاشتی بیشتر خوشحالم کردی ممنونم از لطفت. پسر عموی عزیز آرمان خان رو از طرف من ببوس . در اسرع وقت لینکت میکنم عزیزم




مامان مرضیه
1 دی 91 10:49
سلام به عزیزه خاله وای چه ماه شدی چقدر کارای آرمان خان مثل کوروش خان ماست اونم دلش غش میره وقتی دستگیره کمد میبینه هرچی هم که بتونه برداره تو دهن بعدشم پرتاب خدا شما خوشگلای وروجک رو برای ما مامانا نگه داره
مواظب آرمان و خودت باش مامان زری جون

عزیزم خدا هر دوتاشونو حفظ کنه بوس واسه کوروش کوچولو