آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

بازگشت به خونه

1391/7/12 14:08
نویسنده : مامان آرمان
417 بازدید
اشتراک گذاری

روز  6 مهر بود که برگشتیم به خونه یعنی درست شب تولد امام رضا که همه میرن مشهد ما داشتیم برمیگشتیم ناراحت اما بازم خدا رو شکر که ما شب قبلش تونستیم بریم زیارت ... حرم مثل همیشه شب های تولد چراغونی و آذین شده بود . آرمان هم خدا رو شکر زیاد اذیت نکرد اما خوب مشهد واقعا زود سرد شده و ما مجبور شدیم به خاطر آرمان زود برگردیم خونه ...

- از شب برگشتنمون بگم که تو هواپیما حسابی آقا آرمان گرد و خاک به پا کرد البته طفلی خیلی خسته بود و چون بد خواب شده بود بهمونه گیری میکرد منم مجبور بود کل پرواز رو از این ور هواپیما گز کنم تا اونور هواپیما خلاصه کل پرواز در حال پیاده روی بودیم و کل مسافر ها هم داشتن پیشنهاد میدادن یکی میگفت شیرش بده یکی یگفت پوشکشو عوض کن یکی میگفت تشنش شده خلاصه هر کی یه چیزی میگفت خلاصه رفتم دستشویی هواپیما وآرمان خانمون تا خودشو تو آینه دید یه دفعه آرووووووووووم شد نیشخند بس که خود شیفته است پسرم ...

- خبر بعدی این که مجبورم از هفته آینده برگردم سر کار و سخت مشغول پیدا کردن یه پرستار مطمئن واسه آرمان هستم که نگهش داره امروز بالاخره یکی پیدا کردیم  خدا رو شکر دختر خوبی معلوم میشه کلی از آرمان خوشش اومده خدا کنه در آینده با هم درگیری پیدا نکنن نگران

آرمان در حرم

تو این عکس آرمان در بغل دایی جونش حرم امام رضاست شب قبل از تولد امام رضا ...امیدوارم که خود امام رضا نگه دار آرمان گلی و همه نی نی ها باشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مليحهءآرمان كوچولو
11 مهر 91 9:58
سلام عزيز دلم الهي قربونت برم آرمانم .از وقتي رفتي حسابي دل من دايي ومامان شهناز واست تنگ شده قربونت برم الهي .آورين پسمل ناناز بالاخره يكي تواون هواپيما بايد يه اقتداري از خودش نشون ميداد.خوش به حال پرستار ت اسمشو نميدونم ولي دوستاي خوبي باشين واسه هم اينطوري ماماني هم خيالش راحته


مرسی خاله جونم منم یه عالمه دلم واست تنگ شده خیلی زیاد ..خ.ب پاشین بیاین دیگه .. پرستارم هم هنوز امتحانشو پس نداده ولی به نظر خوب میاد اسمش هم خاله الهامه بوس واسه همتون دوستون دارم یه عالمه
مامی هلیا(خاله لیلا)
13 مهر 91 10:14
سلامجیگر خاله ماشالا هزار ماشالا چقدر جیگر شدی دلم واست ضف کرد عکساتو دیدم. پسرمون بزرگ شده میشینه رو پاتانش وامیسته کلی دست هورا واسه آرمانی....قربون اون پاچولیای قلمبت برم.دلم خیلی واسه شما و مامان زری تنگ شده .ایشالا که پرستار خوبی باشه حالا منو هلیا بیام میتونی پیش ماهم بمونی به شرطی که دخملم رو نزنیوالهی بگردم .خیلی دوستت دارم نفس خاله.بوس هوارتااااااااااااا>

مرسی خاله لیلا جونم امیدوارم جوجه کوچولوتون صحیح و سالم بیاد بغلتون بوس بوس