آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

واکسن چهار ماهگی

1391/6/4 19:57
نویسنده : مامان آرمان
546 بازدید
اشتراک گذاری

امروز رفته بودم ددر دوودوور . بابایی و مامان زری کله سحر منو از خواب بیدار کردن عصبانی ساعت حدود 7.30 بود که منو بردن خونه بهداشت. بابا عباس منو گذاشت روی تخت منم که تازه از خواب بیدار شده بودم داشتم کشو قوس میومدمو خودمو دراز و کوتاه میکردم تا خستگیم در بره. بعدش هم که دیدم باباعباس جلوم وایستاده یه لبخند خوشگل تحویلش دادم که بغلم کنه و یه چرخی بزنیم خجالتشاید که رو شونه بابایی ادامه خوابم رو برم که دیدم ای دل غافل اینا واسه ما نقشه ها کشیده بودن . یه آقای بد اخلاق سیبیلووووووو  اول یه قطره خیلی بد مزه ریخت تو حلق من بنده خدا منم که راه فرار نداشتم کلی قیافم مچاله شد و از آخر مجبور شدم قورتش بدم هنوز قطره بد مزه از گلوم پایین نرفته بود که یه آمپول زدن به پام منم جیغم هوا رفت ...323232 بعدش منو گذاشتن روی یه تخته منم فکر کردم دوباره میخوان آمپول بزنن این دفعه نه که دل پری از سری قبل داشتم اساسی جیغ کشیدم از اون بنفش هاش3232 تا دقیقه بابا عباس بیچاره رو حالت ویبره منو میچرخوند و شکلک در میاورد تا من ساکت بشم ولی خوب من تا دو یا سه ساعت بعدش همین جوری هی نفسم یه دفعه میرفت و دل میزدم ...ناراحت آخه من نمیدونم این واکسن دیگه چه داستانی بود سر من در آوردن ...الان هم خوابیدم و اصلا هم اعصاب ندارم که ندارم مزاحمم نشید .

323232

بگذریم....

چند وقت پیش دخملی خاله حمیده به دنیا اومد دقیقا نیمه شعبان بود 15 تیر ولی من تازه امروز عکساشو دیدم و عاشقش شدم با اجازه پدر دیانا خانوم عکساشونو میزارم ببینید زبان1212133333

2326596888888888888

من نمیدونم دیانا جونم اینجا چند روزشه ولی خودمونیم ها دیانا هم مثل خودم موهاش پریشونه ...

32323333333666666

اینم از خواب دیانا خانوم ... احتمالا داره خواب می می رو میبینه ...

- خبر سوم این که امشب برای اولین بار در تمامی زدگی 4 ماهم با مامانی شب تنها هستیم بابا عباس میره سر کار البته بابا عباس قبل از این هم خیلی وقتا شب کار بود و خونه نبود ولی خوب همیشه بعد از تولدم شرایط جوری بود که من و مامانی تنها نمیموندیم ولی امشب که من واکسن زدم تنها شدیم و من شدم مرد خونه....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دایی قضیه
4 شهریور 91 20:16
قربونت برم دایی جون ایشالا واکسن 100 سالگیتو بزنی ... مگه 100 سالگی واکسن داره ؟ حالا به هر حال ایشالا همیشه سالم باشی و مامان و باباتو اذیت کنی :دی


دی
هدیه جووووووووووووووون
4 شهریور 91 20:21
سلام
ای جوووووووووووووونوم دردت اومدت
اشکال نداره واسه سلامتیت خوبه
ای مرد خونه ماشالاااااااااااااااااااا


ممنونم که به ما سر زدین مرد شدم دیگه ههههههههههه


فریوگ
4 شهریور 91 20:33
آرمان جون بیا برا مامی و خودت هدیه بگیر


حتما ممنونم که به ما سر زدید
خاله مليحهءآرمان كوچولو
5 شهریور 91 10:07
الهي بميرم واست خاله جوني كه اينقدر مظلومي از دست اين آقادكتر بد...ولي اشكال نداره .راستي دوست جونيت ديانا جون چه خوشگله.آرماني خاله حالا كه شما مردي شدي و در نبود بابايي عباس از مامان زري مراقبت ميكني پاشو بياخونه مامان شهناز ديگه .خاله قربونت بره الهي دلم واست يه ذره شده،بياديگه...:

مرسی خاله جونم به زودی میام پیشتون بوس بوس