اولین غلت
دست و هوراااااااااااااااااااااااا آفرین به پسملم که بالاخره غلت زد
البته بگم ها پسملی چند بار تو بیست روزگی یا همون موقع ها یادم نیست دقیقا غلت زده بود که فکر کنم به خاطر این بود که به پهلو میخوابوندیمش و لبه تشک هم کمک میکرد به غلت زدنش ولی این بار پسملی اساسی غلت زد . مامان فداش شه قربونش برم .
اینم بگم پسملی در حال دیدن مسابقات کشتی المپیک بود و با دیدن مسابقات جو گیر شده بود و گفت منم یه فن بزنم خلاصه که آرمان تو این لحظه بسیار خرسند از کاری که کرده بود واصلا هم کلافه نبود که برعکس شده اینم از عکساش
فکر کنم طلا رو به من بدن ...!
دیگه آقا آرمانمون زرنگ شده تو کریرش هم به سختی بند میشه همش سرشو میاره جلو میخواد خودشو از کریرش بندازه بیرون شیطون بلا پاهاشو میاره جلو که خودشو بندازه زمین ...
خوب دیگه خیلی تلاش کرده بود بردیمش حموم تا خستگیش در بره
بعدش هم که از حموم اومد و خوابید ....آووورین به پسرم ...
دیروز یه اتفاق با نمک دیگه هم افتاد اینکه بابا عباس و شما رفته بودین تو حیاط تا گلهای تو باغچه رو آب بده و یه گربه نا قلا تا در حیاط باز بوده اومده تو پارکینگ و بعدش هم اومده بود داخل ساختمون... و از پله ها اومده بود بالا چشمتون روز بد نبینه در خونه باز بوده گربه ناقلا میپره تو خونه و بعدش هم جیغ بنفش مامانی .... آخه گربه ناقلا اومده بود تو خونه و با جیغ مامانی هم ترسیده بود دنبال راه فرار میگشت پیدا نمیکرد حیوونی هی میخورد به در و دیوار خیلی ترسناک بود مامانی از گربه نمیترسه ولی اینکه یه دفعه اومده بود تو خونه نا غافل ترسناک بود ولی خودمونیم بعدش خیلی خندیدیم ...