آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

مهمون فسقل داریم

1391/5/21 23:51
نویسنده : مامان آرمان
476 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب دو تا مهمون فسقل داشتم یکیشون کیمیا خانوم بود که سه سالشه وهمش میخواست لپ منو بکنه36666666666666666665555555 منم که مظلوم صدام در نمیومد  که بالاخره اومدن کمکمون و ما رو نجات دادن هر چند هر وقت مامانی و بقیه هواسشون نبود  بازم از محبت های وافر کیمیا خانومی بی نصیب نموندیمو یه لپ قرمز در نهایت واسمون یادگاری گذاشتنعصبانیکلافه اما واستون بگم اون یکی فسقل  که مهمونمون بودن اسمشون آقا ایلیا بود که برادر این کیمیا خانوم بودن آقا ایلیا دقیقا یک ماه از بنده بزرگترن ٣ فروردین اومده تو بغل مامانیش .

خوب ما با ایشون مشکلی نداشتیمو خلاصه حسابی چیک تو چیک شده بودیم ....236555

و کلی با هم عکس یادگاری گرفتیم اینجا من و ایلیا داریم به افق های دور مینگریم آخه نه که میگن باید برای دوستی خوب و همیشگی داشتن باید  دیدگاه های مشترک داشت واسه همینم ما رفتیم تو کار دیدگاه های مشترک 548777

12545552

خلاصه که ما خیلی با هم رفیق شدیم تا جایی که با هم دست برادری دادیم لبخندنیشخندقلب12544444444444444

ای بابا این برادر هم مثل اینکه تو کار خوردن دسته آخه برادر من دست کم میاری چرا از دستای ما مایه میزاری ما خودمون هم این کاره ایم همش دست میخوریم بپا تمومش نکنی منم لازمش دارم خوب

ffddreeddd

نه بابا این جور نمیشه بیا با هم گفتمان کنیم4548787878787878

23236598hhgtg

خلاصه گفتمان ما به جایی نرسید و نمیدونم چرا مامانی ما رو از هم جدا کرد متفکر1211111111111

و اما یه خبر دیگه این که دیشب به تنهایی شیشمونو تو دستمون گرفتیم و خیلی قهرمانانه خودمون تنهایی شیشمونو خوردیم دست و هورااااااا به فتخارم ....... یادتون نره بزنید تخته ...121fddddaaaaaaaaaaaa

12333

بعدش هم اینجوری حرصمو روش خالی کردم...222222222

000000000000

آخیش راحت شدم ...

111111111111111111

حالا برم سراغ عروسکم...444444444444555555

22222222222222

با اجازتون.... رفتیم تو کارش1233333333333333555555555555

33333333333333

ای بابا اینم که تموم شد همون دستای خودمون خوشمزه تره تموم هم نمیشه ....

4444444444444444

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مهدیه
17 مرداد 91 22:41
دورت بگردم خاله جون که اینقدر با سخاوتی... ببین چطوری دوست جونیشو کنارش جا داده تازه دست کوچولوتم که دادی نی نی بخوره بوووووووووووس واسه تو که اینقدر ناز و مهمون نوازی... مرد کوچولوی با استعداد من آفرین به تو که کارای سخت سختو اینقدر زود یاد میگیری یه عالمه دلم برات تنگ شده نفسم [h
مرسی خاله جونم البته داشتم با دستم میزدم تو دهنش مامانی واسه اینکه آبرو ریزی نشه اینو نوشت هههههه
خاله ملی آرمان کوچولو
17 مرداد 91 23:55
هزار ماشاالله الهی قربونت برم که مردی شدی . مستقل که خودت شیشه شیرتو نگه میداری. چه دوست نازی داری نفسم . مثل همیشه خوش تیپ


مرسی خاله جونم البته من خوش تیپ ترم هههههههههه خخخخخخخخ