آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

چه تابستون خوبی بود

1393/7/10 18:06
نویسنده : مامان آرمان
1,797 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه دوستای نازنینم و کسانی که وب آرمانی ما رو میخونن .

- خیلی خیلی تاخیر داشتیم اینقدر که اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم بنویسم و اینکه متاسفانه وقت هم ندارم که بنویسم چون یه عالمه کار دارم  و آرمانی هم که طبق معمول شیطونی میکنه و منم که مجبورم دوباره برگردم سر کار و یه امتحان مهم و سخت هم در پیش رو دارم که همه اینا دست به دست هم میده تا نتونم وب آرمانی رو تند تند به روز کنم اما از تابستون عالی که گذشت بگم که خیلی خوب بود بهتره بگم عالی بود حیف که خیلی کوتاه بود و زود گذشت تو این تابستون خاله مهدیه عروس شد و رفت خونه خودش و ما همش درگیر عروسی و این حرفا بودیم و یه سفر کوتاه هم به شمال داشتیم که بهمون حسابی خوش گذشت بعد از تابستون مامان شهناز اومد خونمون و حدود ده روز پیشمون بود ولی اینقدر این ده روز زود گذشت که خودم چند بار حساب کردم ببینم درست نوشتم یا نه به من و شما با وجود مامان شهناز خیلی خیلی خوش گذشت ولی حیف که مامان شهناز دوباره ازپیشمون رفت و با رفتنش معنی رفتن تابستون و اومدن پاییز رو کاملا درک کردیم درست از روزی که مامان شهناز رفت مجبور شدیم شما رو دوباره بزاریم مهد با این تفاوت که دیگه خاله الهام توی مهد نیست و شما رو تو یه مهد جدید ثبت نام کردیم فعلا که از ظواهر امر پیداست که خیلی از مهد جدید خوشت میاد ولی یه مشکل کوچولو داریم و اون این که ما تونستیم به همت مامان شهناز شما رو از پوشک بگیریم ولی شما تو هیچ دستشویی جز خونه کاری نمیکنی و این یعنی اینکه تو مهد احتمالا اذیت میشی پسر گلم  حالا بازم امیدوارم که کم کم عادت کنی عزیزکم 

تو این ماه خیلی شیرین زبون و منطقی شدی و البته منظم خیلی روی جای هر وسیله ای حساسیت داری و اینکه هر چیزی جای خودش باشه هر روز و هر روز خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنیم و خیلی وقتا میشه که من و بابا جون بی اختیار وقتی داری شیرین زبونی میکنی حسابی میگیریمت و لهت میکنیم نمیدونی که چقدر شیرین زبون شدی و اینقدر قشنگ حرف میزنی که نگو مثلا دیروز تلفن رو برداشتی به مامان شهناز زنگ میزنی و میگی مامان شهناز رفتم موهامو عوچیک کردم ( کوتاه کردم ) بعدش با بابا رفتیم سی دی خریدیم و بقیه ماجرا قربون شکل ماهت برم مامان جون ببخش که فرصت نوشتن تک تک دقایق و ثانیه هات رو ندارم ...

بوس

موش کوچولوی مامان

وقتی آرمانی مامان با قوطی کرم تنها میشه 

آرمان و نازنین زهرای عزیزم که تند تند با هم ژست میگرفتن 

آرمان و نازنین در حال نقاشی کردن 

اینم یه سری کادو ها و خرید های کوچولو واسه شروع مهد آرمانی  البته بعدا کلی دیگه بهش اضافه شده 

وقتی آرمانی به مامان تو شستن ظرفه کمک میکنه 

عاشقتم با این ژست گرفتنت 

آرمانی و باباش تو تله کابین به قول آرمانی تو کابینت اینقدر شما از تله کابین خوشت اومده بود که ما مجبور شدیم چند بار سوار تله کابین بشم تو سه روز اینجا تله کابین رامسر 

همش میگفتی بابا جون بریم کابینت سوار شیم بعدش بخندیم 

و باز هم آرمانی و بابا جون 

قربونت برم که هر جا میرفتیم حتما باید کلاه و عینک میزدی و گرنه مجبور بودیم برگردیم خونه و عینک و کلاه رو برداریم 

فدای شکل ماهت بشم که اینقدر خسته میشدی که کنار ساحل خوابت میبرد عشقم 

اینجا هم بالای مسیر تله کابین نمک آبرود و شما خیلی راضی نبودی که از تله کابین پیاده شدی 

یه جای بسیار خوش آبو هوا کنار جاده چالوس جای همگیتون خالی 

ظهر تابستون داریی حسابی یخ میزنی 

اینجا هم مراسم حنابندون خاله مهدیه تو باغ 

تا سر میچرخوندم شما دو تا آماده عکس بودین قربونتون برم من که اینقدر دوست داشتنی هستین 

اینم از شب عروسی که متاسفانه نگذاشتی ازت عکس بگیرم 

شب عروسی خاله مهدیه شما و ایلیای عشقم و امیر علی تو باغ 

فدای شکل ماهت بشم من ایشالله دومادی خودت نازنینم بوسبغل

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون و شرمنده که کمتر به وبلاگتون سر میزنم و نظر میزارم بوسمحبت

 

پسندها (5)

نظرات (10)

دایانا
10 مهر 93 18:53
سلام همشهری. خیلی عکس های قشنگی هست. دستت درد نکنه که به اشتراک گذاشتی کلی دلم باز شد. من بازاریابی می کنم از سایتم دیدن کنید خوشحال می شم.
خاله ملی
13 مهر 93 19:56
سلام عشششششششقم .. الهی خاله قربون شیرین زبونی ها و شیرین کاری هات بره... قربونت برم که اینقدر خوش عکسی و ژستای خوشگل میگریری... هروقت هم که میخوایم ازت عکس بگیریم حتما باید بگی .. یک .. دو .. سه و ماباید تو این فرصت سریع عکس بگیریمچون بال فاصله ژستت رو عوض میکنی... معلومه که شمال حسابی بهت خوش گذشته چون همش از تله کابین تعریف میکیردی... این مامانی و بابایی هم حق دارن بعضی وقتا لهت میکنن چون اینقدر شیرین زبونی میکنی که منم واقعا چند بار میخواستمممممم بگیرمو حسابی تو بغلم بگیرمتو محکم فشارت بدم آخه تو نفسمی عشقمی... قلبمی... بوسسسسسسسسسسسسس
خاله سارا و دوستت آرمان
14 مهر 93 11:01
آخی ای جان مبارک باشه عزیزم انشالا عروسی آرمان جان چیکار کردی با کرم مامان خاله؟ زری مامان انشالا همیشه به سفر و خوشی باشید دلمون برا آرمان جان تنگ شده بود
سایبر سافت
16 مهر 93 13:14
سلام مادر آرمان عزیز یک هدیه آموزشی برای نوگلتون تدارک دیدیم که اُمیدواریم خوشش بیاد یک باغ وحش مجازی با امکانات ویژه خوشحال میشم نظر یه مادر خوب رو درباره این نرم افزار بدونم http://cafebazaar.ir/app/cybersoft.zoo.animal/?l=fa
خاله مهدیه
19 مهر 93 15:11
فقط میتونم بگم عاشقتم جوجو... زندگیم با این شیرین زبونی ها و ژست ها آخرش مارو میکشی... این جوجو تو عروسی خاله مهدیه حسابی خوردنی شده بود... ... مامان زری مرسی که اینقدر عکسا و نوشته های قشنگ از زندگیم میذاری ...
مینا مامان آرمانی
19 مهر 93 17:19
خداروشکر که بهتون خوش گذشته آرمانممممممممم
مامان شهناز
20 مهر 93 16:04
سلام عسلم شیرین زبونم قربون اون خندیدنت برم که دوست داشتی توی کابینت بشینی وبخندی انشالله همیشه به گردش وخوشی باشیددورت بگردم که کمک مامان میکنی ماشالله دیگه داری بزرگ میشی پسر گلم دست مامان جون دردنگیره بااون عکسای قشنگش دلم برات یه ذره شده می بوسمت
خاله ندا مامان سامیار
1 آبان 93 14:36
سلام خاله جان . با اون چشمای خوشگلت. ان شالله تو لباس دومادی ببینیمت.
مامان مرمر
8 آبان 93 14:01
سلام اسم منم آرمانه اگه دوست داشتی پیشم بیا با هم بیشتر دوست بشیم ایشالا همیشه به گردش وشادی آقا آرمان
مامان رویا
21 آبان 93 10:00
خوشحالم كه تابستون خوبي داشتيد و بهتون خوش گذشته ...اميدوارم لحظه لحظه هاتون سرشار از شادي و عشق باشه....