چه تابستون خوبی بود
- با سلام به همه دوستای نازنینم و کسانی که وب آرمانی ما رو میخونن .
- خیلی خیلی تاخیر داشتیم اینقدر که اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم بنویسم و اینکه متاسفانه وقت هم ندارم که بنویسم چون یه عالمه کار دارم و آرمانی هم که طبق معمول شیطونی میکنه و منم که مجبورم دوباره برگردم سر کار و یه امتحان مهم و سخت هم در پیش رو دارم که همه اینا دست به دست هم میده تا نتونم وب آرمانی رو تند تند به روز کنم اما از تابستون عالی که گذشت بگم که خیلی خوب بود بهتره بگم عالی بود حیف که خیلی کوتاه بود و زود گذشت تو این تابستون خاله مهدیه عروس شد و رفت خونه خودش و ما همش درگیر عروسی و این حرفا بودیم و یه سفر کوتاه هم به شمال داشتیم که بهمون حسابی خوش گذشت بعد از تابستون مامان شهناز اومد خونمون و حدود ده روز پیشمون بود ولی اینقدر این ده روز زود گذشت که خودم چند بار حساب کردم ببینم درست نوشتم یا نه به من و شما با وجود مامان شهناز خیلی خیلی خوش گذشت ولی حیف که مامان شهناز دوباره ازپیشمون رفت و با رفتنش معنی رفتن تابستون و اومدن پاییز رو کاملا درک کردیم درست از روزی که مامان شهناز رفت مجبور شدیم شما رو دوباره بزاریم مهد با این تفاوت که دیگه خاله الهام توی مهد نیست و شما رو تو یه مهد جدید ثبت نام کردیم فعلا که از ظواهر امر پیداست که خیلی از مهد جدید خوشت میاد ولی یه مشکل کوچولو داریم و اون این که ما تونستیم به همت مامان شهناز شما رو از پوشک بگیریم ولی شما تو هیچ دستشویی جز خونه کاری نمیکنی و این یعنی اینکه تو مهد احتمالا اذیت میشی پسر گلم حالا بازم امیدوارم که کم کم عادت کنی عزیزکم
تو این ماه خیلی شیرین زبون و منطقی شدی و البته منظم خیلی روی جای هر وسیله ای حساسیت داری و اینکه هر چیزی جای خودش باشه هر روز و هر روز خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنیم و خیلی وقتا میشه که من و بابا جون بی اختیار وقتی داری شیرین زبونی میکنی حسابی میگیریمت و لهت میکنیم نمیدونی که چقدر شیرین زبون شدی و اینقدر قشنگ حرف میزنی که نگو مثلا دیروز تلفن رو برداشتی به مامان شهناز زنگ میزنی و میگی مامان شهناز رفتم موهامو عوچیک کردم ( کوتاه کردم ) بعدش با بابا رفتیم سی دی خریدیم و بقیه ماجرا قربون شکل ماهت برم مامان جون ببخش که فرصت نوشتن تک تک دقایق و ثانیه هات رو ندارم ...
موش کوچولوی مامان
وقتی آرمانی مامان با قوطی کرم تنها میشه
آرمان و نازنین زهرای عزیزم که تند تند با هم ژست میگرفتن
آرمان و نازنین در حال نقاشی کردن
اینم یه سری کادو ها و خرید های کوچولو واسه شروع مهد آرمانی البته بعدا کلی دیگه بهش اضافه شده
وقتی آرمانی به مامان تو شستن ظرفه کمک میکنه
عاشقتم با این ژست گرفتنت
آرمانی و باباش تو تله کابین به قول آرمانی تو کابینت اینقدر شما از تله کابین خوشت اومده بود که ما مجبور شدیم چند بار سوار تله کابین بشم تو سه روز اینجا تله کابین رامسر
همش میگفتی بابا جون بریم کابینت سوار شیم بعدش بخندیم
و باز هم آرمانی و بابا جون
قربونت برم که هر جا میرفتیم حتما باید کلاه و عینک میزدی و گرنه مجبور بودیم برگردیم خونه و عینک و کلاه رو برداریم
فدای شکل ماهت بشم که اینقدر خسته میشدی که کنار ساحل خوابت میبرد عشقم
اینجا هم بالای مسیر تله کابین نمک آبرود و شما خیلی راضی نبودی که از تله کابین پیاده شدی
یه جای بسیار خوش آبو هوا کنار جاده چالوس جای همگیتون خالی
ظهر تابستون داریی حسابی یخ میزنی
اینجا هم مراسم حنابندون خاله مهدیه تو باغ
تا سر میچرخوندم شما دو تا آماده عکس بودین قربونتون برم من که اینقدر دوست داشتنی هستین
اینم از شب عروسی که متاسفانه نگذاشتی ازت عکس بگیرم
شب عروسی خاله مهدیه شما و ایلیای عشقم و امیر علی تو باغ
فدای شکل ماهت بشم من ایشالله دومادی خودت نازنینم
- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون و شرمنده که کمتر به وبلاگتون سر میزنم و نظر میزارم