دو سال و هفت ماهگی

- سلام به همه دوستان عزیزم و همه کسانی که وب آرمانی ما رو دنبال میکنن همون طور که تو پست قبلی هم نوشتم کلی کار داشتم یه امتحان تقریبا مهم داشتم و البته شیطنت های آرمانی بود که همه اینها دست به دست هم داد و من نتونستم متاسفانه وب آرمانی رو خیلی زود آپ کنم هر چند امتحانم رو خوب ندادم ولی هروقت از کار خونه و بیرون و شما فارغ میشدم عذاب وجدان میگرفتم بیام پشت کامی و درس نخونم  خلاصه اینجوری شد که الان نمیدونم از کجا بنویسم راستش سخت شده که همشون رو یادم بیاد خوب از آخر یعنی همین چند ساعت پیش شروع میکنم که منو شما واسه اولین بار تو زندگیت با هم رفتیم استخر خدایی خیلی خوش گذشت بر خلاف همه تصوراتم شما خوشت اومد و کلی دست و پا میزدی البته تو بغل مامانی بودی  ولی در کل تجربه خوبی بود الان هم که خسته خوابیدی بس که دست و پا زدی عشقم . 

- تو مهد جدیدت که راستش زیاد هم ازش خوشم نمیاد  یه شعر جدید یاد گرفتی :

یه ماهی و یه اردک هر دو تو حوض کوچک ( به قول شما عوچک ) 

با هم شنا میکردن سر و صدا میکردن 

تا که ما رو دیدن حیوونیا ترسیدن 

ماهیه رفت زیر آب اردک پرید تو آفتاب

خیلی شیرین میخونی ولی حیف که هر وقت میام ازت فیلم بگیرم تا متوجه میشی دیگه نمیخونیش اگه وقتی بزرگ شدی و از شعر خوندنت فیلم نداشتم تقصیر خودته مادر جان 

- و به کلمات انگلیسی خیلی علاقه نشون میدی راستش من خودم دوست ندارم خیلی زود بهت کلمات انگلیسی یاد بدم به هزار و یک دلیل فکر میکنم از سه سالگی به بالا باشه بهتره ولی خودت خیلی علاقه داری همش سوال میپرسی و اولین چیزی هم که یاد گرفتی car خوب معلومه دیگه اصلا غیر از این بود باید تعجب میکردیم و الان اتوبوس و سیب و گربه و موز و اسم خودت و سن خودت رو خوب میتونی بگی ولی همش در حال سوال پرسیدن هستی میگی مامان فرش میشه چی مامان مبل میشه چی مامان مک کویین میشه چی و .... هر چی که تو ذهنته یه دفعه میبینی یک ساعت تمومه شما داری میپرسی و من جواب میدم فدای این کنجکاوی ات بشم مامان جون 

- بابا یه ماشین واست خریده که از نظر تو ماشین با کلاسی محسوب میشه اومدی بهم میگی مامان میدونی بابا واسم ماشین عجب خریده  آه هر ماشینی که بیرون میبینی میخوای بگی عجب چیزیه و به جاش میگی مامان چه عجبه 

- خیلی منظم شدی و همش در حال تذکر دادن به آرتین بینوا هستی که آرتین این اسباب بازی ها رو نباید بریزیم باید جمش کنیم 

از تفریحات اخیرمون هم نقاشی کردن شده و البته باید اعتراف کنم از تفریحات خودم آخه مامان جووووونم اون همه رنگ خوشگل آدمو به ذوق میاره و نا خودآگاه واست نقاشی میکنه جوری که ماهی یه جعبه پاستل روغنی تموم میکنیم یادم باشه در اسرع وقت واست عکسشو بزارم  و طبق معمول باز هم به دیدن سی دی ها مخصوصا باب اسفنجی و مک کویین علاقه داری دیگه سی دی های آموزشی که پارسال واست خریدم رو نمیبینی و بهشون علاقه نداری باید دوباره تو اولین فرصت واست یه سری سی دی آموزشی بخرم عشقم 

- و یه چیز دیگه که مامان شهناز مهربووووون  و البته خاله های عزیز به مناسبت تولد بابایی یه بسته کادو واسه ما فرستادن که البته راستش کادو های مربوط به شما بیشتر از کادو های بابایی هست ولی همچنان بسته به دستمون نرسیده از دست این بابایی تا واست عکساش رو بزارم 

و این هم عکسها البته کلی مطلب دیگه هم هست که خیلی زود قول میدم بیام و بنویسم الان طبق معمول فرصت چندانی ندارم 

از دوستای نازنینی که واسمون نظر گذاشتن ولی من وقت نکردم پاسخشون رو بدم و به وبلاگ هاشون سر بزنم کلی معذرت میخوام در اولین فرصت این کار رو انجام میدم 

تولد کیمیا جون 

تو مراسم شیرخوارگان حسینی 

وقتی آرمانی میخواد به هر نحوی که شده به شکل باباش راه بره دست تو جیب 

کلا در مورد هر کاری کافیه بگم آرمان بابا هم این کار رو انجام میده اون وقت خیلی سریع شما هم انجامش میدی 

داری طبق معمول رو یخچال برچسب های مورد علاقه ات رو می چسبونی  

اینم از هدیه خاله صدیقه عزیزم ... شما همیشه اینجوری هستی یعنی به جای در از پنجره وارد میشی خخخخ

قربون خنده هات بشم من 

اینم بازی جدیدت لباس واسه نی نی ها میپوشی به قول خودت که البته دست خاله خاطره درد نکنه این کادو از طرف خاله خاطره عزیزه ممنونم خاطره جووووونم 

- مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون اگه به وبلاگتون سر نمیزنم عذر خواهم ولی بدونین که دوستون دارم