آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

دوست خوبم

1391/8/25 16:09
نویسنده : مامان آرمان
574 بازدید
اشتراک گذاری

- سلام به همه دوستان که لطف دارین و وبلاگ آرمان خان رو میخونین راستش یه چند روزیه که زیاد حال خوشی ندارم آخه یکی از بهترین دوستای گلم کسالت داره و تو بیمارستان بستریه خیلی ناراحتم آخه این دوست گلم یه دخمل تقریبا بیست روزه داره همش تو فکرشم که چه کار میکنه بچش چی میشه بازم خدا مامانش رو حفظ کنه که ازش مراقبت میکنه ... خدایا هیچ مریضی رو تو بیمارستان نزار . بیشتر از این ناراحتم که راه دوره و متاسفانه با وجود آرمان نمیتونم برم بهش سر بزنم ... اما شاید هم رفتم چون خیلی به فکرشم نمیتونم از فکرش بیام بیرون خدایا خودت کمکش کن تا زود تر خوب بشه ... دوستان لطفا براش دعا کنید ...

- خبر بعدی اینکه متاسفانه مامان شهناز آرمانی از پیشمون رفتدل شکسته و ما دوباره دلتنگش شدیم این چند وقتی که پیشمون بود خیلی خوب بود و خوش گذشت هر چند همش تو خونه بودیم وجایی نرفتیم اما همین که پیشمون بود کلی باعث شادی و روحیه بود  امیدوارم مامان گلم هر جا هستن ایام به کامشون باشه ...

- و اما از آرمانی بگم که خیلی شیطون شده و هر روز از روز قبل شیطون تر میشه الان دیگه نشستنش عالی شده و بدون دغدغه مینشونمشقلب و خودم به کارام میرسم ... وقتی دمر میشه خودش تلاش میکنه و دوباره به حالت اول برمیگرده ... از خودش صدا های معنی دار در میاره هر وقت باباش رو میبینه میگه ب ب ب ب ب ب وقتی کسی از کنارش رد میشه دستاشو میگیره بالا و لبخند قشنگی تحویلت میده که یعنی منو بغل کنیننیشخند و وقتی میره کنار در ورودی خونه با دست به در میزنه که یعنی منو ببرین بیرون ددری شدی عشق مامان  و از غذا خوردنش بگم که کلی فیلمه یه روز سوپ رو دوست داره و با ولع میخوره و یه روز ازش بدش میاد و اصلا راضی به خوردنش نمیشه یه روز فرنی و یه روز سرلاک رو دوست داره خلاصه ما که نفهمیدیم چطوریاستمتفکرمتفکر؟؟؟؟؟ اما در کل وقتی سفره پهنه و غذا میخوریم زل میزنه تو صورت ما و میخواد از غذای ما بخوره چند باری گولش زدیم و به این طریق سوپشو دادیم خورده ولی بازم به غذای ما بیشتر علاقه نشون میده الهی قربونت برم مامانی غذای سفره هنوز واسه شما زوده بخوری ایشالله سال دیگه .....  آهان یادم رفت بگم چند وقتی هست شاید سه هفته ای میشه که به لباس های خودت و دیگرا خیلی دقت میکنی مخصوصا وقتی لباست عکس داره همش میخوای با دستای کوچولوت عکساشو بگیری ... و وقتی کتاب پیشی رو برات میخونم تو هم با من شروع به خوندن آواز میکنی اینگار تو هم داری میخونیش لبخند

- عکس های آرمانی  یه چند وقتی هست که متاسفانه دوربین خرابه و عکس ها باکیفیت کمتر هستن امیدوارم خاله جونی ها و دایی جونم و.... ناراحت نشن تا تو یه فرصت مناسب یه دوربین بهتر تهیه کنم ...

آرمان خنده رو

وقتی آرمان عصبانی میشود ...

آرمان عصبانی

وقتی آرمان با شلوار خودش درگیر میشه ...

آرمان درگیر

4569

23658

12587

2158

 و مثل همیشه دوستون دارم و میبوسمتون ...قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان شهناز
25 آبان 91 21:25
سلام عشقم الهی قربون اون شکل ماهت برم با اون عکسای قشنگی کهمامانی ازتومیگیره دلم واست یذره شده جوجوی من انشالله خاله لیلا هرچه زودتر سلامتیشوبدست بیاره وباایساکوچلو نازبرگردن به خونشون


مرسی مامان شهناز جونم براشون دعا کن که زودی بیاین پیشمون ...
اوا مامان رهام
25 آبان 91 22:52
خدا دوستتو و شفا بده و سایش بالا سر بچش باشه امین
ارمان نازمو ببوس اینهمه بالا و جیگر شده


مرسی آوا جونم ایشالله با دعا های شما . ایشالله سایه شما و همسرتون هم همیشه بالای سر رهام کوچولو باشه
من
28 آبان 91 19:23
سلام
خوب هستید؟
چرا از عمه و عمو آرمان حرفیزده نشده ؟مادر بزرگ و پدر بزرگ آرمان؟


منظورتون چه حرفی هست آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من
29 آبان 91 18:59
حرفهایی مثل خاله جونیا
معلومه خانواده شوهرت خیلی مظلومن که این همه بی مزه بازی های تورو در مورد خانواده ات میخونن و هیچی نمیگن شاید هم عمه و عمو نداره و من زود قضاوت می کنم


سلام خانوم یا آقای عزیز ( من ) از اینکه به وبلاگ پسرم سر میزنین ممنونم . درست حدس زدید خدا رو شکر میکنم که خانواده همسرم بسیار مهربون و با شخصیت هستند و من رو خیلی مورد لطف خودشون قرار میدن الحمدالله آرمان عمه ها و عمو های خیلی خوبی داره که خیلی هم مورد توجه همشون هست و بسیار به آرمان لطف دارن ولی متاسفانه خانواده همسرم بسیار درگیر و مشغول مشغله های زندگیشون هستند و البته بعد مسافت هم باعث میشه کمتر با هم در ارتباط باشیم به همین دلیل کمتر ازشون صحبت میشه اما جاشون همیشه تو قلب پسرم و خودم هست .در ضمن اگه با دقت بیشتری وبلاگ رو مطالعه کنید از عموی عزیز آرمان و همین طور پسر عموی نازنین آرمان که من خودم عاشقشم هم عکس و مطلب هست . شاید اگه عمه جون آرمان اجازه بده ازش تو وبلاگش عکس بزارم ...
من
30 آبان 91 16:10
سلام خواهش میکنم حالا بیخیال در مجموع سعی کن از اونا هم مطلب بزاری من بجای اونها از شما ناراحت شدم مسافت و شغل دلیل بر کمرنگ بودن روابط یک خانواده نیست با آرمان عزیز هم سلام برسونید روز بخیر
سمان مامان آرشیدا
3 آذر 91 17:56
خیلی ناز و جیگر شدی آرمان خوشگل.
عصبانیتش خیلی باحاله دستاشم مشت کرده انگار میخاد دعوا کنه.
کلا خیلی خوردنی هستی شما.


مرسی سمان جونم ممنونم آره دیگه همیشه که نمیشه خوش و خندون بود .... آرشیدا گلی رو ببوس
الهام
5 آذر 91 20:34
آرمانی تو نازترین نی ینی دنیایی این همیشه بدون عشقم


مرسی عزیزم شما به آرمان لطف دارین
م
7 آذر 91 13:46
خيلي دوست داشتنيه


مرسی خاله جونم