آرمان خان
سلام به همه دوستای گلم ازتون معذرت میخوام که یه چند روزی میشه که نیومدم بهتون سر بزنم همش تقصیر این مامان تنبلمه که میگه یه چند وقتیه کاراش زیاد شده و به هر حال دیر به دیر میاد اینجا و...
- تو آخرین پست نوشته بودم که نگرونم خلاصه ورق فعلا برگشته و برنامه ریزی ها جور دیگه ای شده حالا خوب شد یا نه نمیدونم ولی مهد مدرسه منحل شد ومنو دیگه نمیبرن مدرسه بعد کلی بگیر و ببند و جنگ و دعوا و ... قرار شده ببرنم مهد فعلا هم توی پیدا کردن مهد یه کوچولو دچار مشکلات شدیم که اونم ایشالله حل میشه ولی خوب فعلا بنده 2 روز پیش بابا عباس جونم موندم و کلی با هم کیف کردیم و بهمون خوش گذشته تا ببینیم بعدا خدا چی میخواد ولی از پرستارمو نگو که یک دل نه صد دل عاشقم شده و هر روز واسه مامانی اس ام اس میزنه و حال بنده رو جویا میشه و خلاصه دوری من واسش سخت شده .. دیگه چه میشه کرد این خاصیت منه که همه عاشقم میشن ...
- خبر بعدی اینکه چند روز پیش عروسی دختر دایی بابا عباس بود رفتیم عروسی . البته من که پسمل خیلی خوبی بودم و اذیت نکردم ولی نمیدونم چرا مامانی مجبور شد منو ببره تو ماشین و اونجا عروسی رو بگذرونه اما خوب خدایی نسبت به عروسی های قبلی خیلی آبرو داری کردم ...
- و اینکه از وقتی فرنی خور شدم یه کوچلو بد غذایی میکردم ولی خوب از وقتی مامانی تو فرنیم نبات نمیریزه طعمشو بیشتر دوست دارم و میخورم ...
- دیگه اینکه کم کم دارم مستقل میشم و رو پای خودم می ایستم البته به کمک روروئک ... نمیدونی چه حال میده واسه خودم از این ور به اون ور جولون میدم و عاشق اینم که با روروئکم برم جلوی گاز وایستم تو شیشه فر خودمو ببینمو واسه خودم کلی ذوق کنم و آواز بخونم .. باور ندارید اینم از عکساش ...
وقتی سعی میکنم خودمو از روروئک بندازم بیرون...
وقتی موفق نمیشم بیام بیرون اصلا به روی خودم نمیارم به مامانی لبخند میزنم تا یه امداد هایی از راه برسه ...
و بازم منو روروئکم ....
وقتی خسته میشم و دیگه با کسی شوخی ندارم ...
خسته شدم برم یه کوچولو خستگی در کنم بیام....
این کار جدیدمه خودم گاهی اوقات البته در مواقع نادر اتفاق میفته که به تنهایی میخوابم یه طرلفی میشمو خودم میخوابم ...
- نکته : انگشت پای مامانی جهت نشان دادن مقیاس در عکس میباشد