آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

سالی که گذشت 95

1396/1/22 12:03
نویسنده : مامان آرمان
499 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام خدمت عزیزانم خصوصا ارمان نازنینم

- آرمان جوونم نازنینم گل من بهترینم پسرم خوشحالم که یه بار دیگه دارم واست مینویسم راستش ازت عذر خواهی میکنم که مدت طولانی نبودم حدود یک سالی میشه نمیخوام عذر و بهونه بیارم فقط میخوام بدونی که تو سالی که گذشت اتفاق های خوب و بد زیادی داشت ولی در کنار همه خوبی هاش و بدی هاش خوشحالم که در کنار تو و بابا جون هستم

- الان که دارم واست مینویسم روز تولد حضرت علی  ع هست امیدوارم که خود حضرت همیشه حافظ و نگهدار تو و بابایی و دایی جون واسم باشه و این روز رو بهت تبریک میگم گلم

- راستش بعد از کلی زمان نوشتن سخته چون نمیدونم چی باید بنویسم از چیزایی که به خاطرم مونده واست مینویسم کارایی که تو سال گذشته کردی اینکه حدود پنج ترمه داری میری کلاس زبان و خیلی خیلی علاقه داری به کلاست و از این بابت من و بابا واقعا خوشحالیم و مثل همیشه بهت افتخار میکنیم علاقه زیادی به اعداد و ریاضیات پیدا کردی و تا عدد 100 بدون هیچ مشکلی به انگلیسی میشمری البته اینو تو کلاس زبان بهت یاد ندادن خودت اینقدر علاقه داشتی که یاد گرفتی

- بازی های مورد علاقه این رو زهات فوتبال دستی و سطنج (شطرنج ) هست و البته نذار بگم که چه قوانینی واسه این بازی ها داری خندونک

و در حال حاضر به شدت و دو اتیشه استقلالی هستی بر خلاف آموزه های بابا عباس یه شب که من و بابا عباس با هم رفته بودیم کنسرت همایون شجریان شما رو گذاشتیم خونه رها دوستت تا کمتر تو کنسرت اذیت بشی وقتی اومدیم دنبالت به طرز عجیب و باور نکردنی ورق برگشته بود و شما استقلالی شدی چشمک

تابستون گذشته یه سفر به شمال و مثل همیشه مشهد و سفر طولانی  به تهران داشتیم و شما روزای خوبی رو اونجا گذروندی که عکس هاش رو برات میزارم  و همچنین تو تعطیلات سال نو یعنی نورورز نود و شش هم رفتیم مشهد و بعد هم اراک و ملایر و کاشان رفتیم اونجا هم خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا اون قسمتش که رفتیم ابیانه و شما سوار اولاغ ( الاغ) شدی رو خیلی خیلی دوست داشتی اینقدر کاشان بهت خوش گذشته بود که ما به خاطر شما سفرمون رو تمدید کردیم یعنی دقیقا وقتی حدود پنج کیلومتر از کاشان هم گذشته بودیم تا برگردیم اراک شما اینقدر گریه کردی و بی تاب شدی که دل بابا عباس رو به دست آوردی و فقط به خاطر شما یه شب دیگه تو کاشان موندیم و حتی منم متعجب بودم که به خاطر شما واقعا بابا جون هر کاری میکنه تا شما خوشحال باشی  خدا انشالله بابا جون رو واسمون نگه داره البته شما هم دیروز از خجالتش در اومدی وقتی از مهد کودک برگشتی بابایی رو سورپریز کردی و یه نقاشی خیلی خیلی خوشگل واسش هدیه آوردی به عنوان کادوی روز پدر  میدونم که بعد ها که این نوشته ها رو میخونی میتونی حدس بزنی اون لحظه بابا جون چقدر خوشحال بود    اهان تا یادم نرفته بگم چند وقت پیش مسلبقات نقاشی بود    و شما رتبه دوم رو آوردی عزیزم    مبارکت باشه و کلی بهت هدیه دادن و هدیه دیگه ای که از طرف پالایشگاه بهت دادن مربوط به ژیمناستیک هست که البته به حساب شخصی ات تو بانک واریز شد خخخ

از کلمات خوشگلی که  میگی و خیلی خوشمزه تلفظ میکنی

تسماح ( تمساح )      بتاخواره ( به خاطر )     استقلام ( استقلال )      بمرم  (مردم )       مردما (مردم )

و اینکه به رییس میگی قربان مثلا از بابایی میپرسی بابا جون شما تو سر کار قربان کی هستی خخخخ یا اینکه همش میگی من قربان شما دو تا هستم تو خونه باید به حرف من گوش کنین خخخ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)