آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

روزهای خوب بهاری

1395/3/13 23:04
نویسنده : مامان آرمان
256 بازدید
اشتراک گذاری

- با سلام به همه عزیزانم دوستان گلم و خواننده های وبلاگ آرمان جونم و البته و صد البته سلام مخصوصم به آرمان جانم 

- و باز هم شرمنده پسر گلم به خاطر تاخیری که تو آپ کردن وبلاگت داشتم کلی اتفاق های مختلف افتاده و من اینقدر ننوشتم که کلی از یادم رفته 

- قبل از سال تحویل با هم من و شما بدون حضور بابایی رفتیم مشهد و سال نود و پنج رو با کلی کادو های رنگارنگ از طرف مامان شهناز جون و خاله ملیحه جون و خاله مهدیه جون و دایی جون شروع کردیم و تا چهارم عید هم مشهد بودیم و بعد به سمت ایلام حرکت کردیم امسال برخلاف همه سال های قبل زودتر به خونه برگشتیم آخه قرار بود عموها و عمه ها بیان خونمون و میشه گفت یک عید شلوغ پلوغ رو با حضور عمه ها و عمو ها ادامه دادیم و بهمون خوش گذشت که در ادامه عکسهاش رو واست میزارم

- اتفاق خیلی مهم دیگه تولد شما نازنین گلم بود که امسال خد رو شکر تنها نبودیم مامان شهناز جون و خاله ملیحه و دایی جون و خاله صدیقه عزیز با دایی مصطفی و خانوم گلش و مهرسام نازنین مهمون ما بودن واقعا تولد دلچسبی بود و خیلی خیلی خوش گذشت این اولین تولدی بود که خونوادگی برگزار میشد و واقعا تجربه عالی بود به شما هم خیلی خوش گذشت و یه عالمه کادو هم گیرت اومد دست همشون تک تک درد نکنه 

شما و پسر عمو های نازنین امیرعلی جان و آریا جان 

واقعا پیدا کردن عکسی که همه عمو ها داخلش باشن سخت بود چشمک

امسال طبیعت ایلام بی نظیر بود ما هم هر وقت فرصتی پیدا میکردیم بیون میرفتیم این عکس هم مربوط به یکی از این روزهای عالی بهاری میشه 

قربون گل بهاری خودم بشم من بوسبوسبغل

شما و دایی جون تو یه خلوت مردونه چشمک

اینم واسه بابا عباس گل 

تولدت مبارک شکوفه من عاشقتم گل بهاری من 

تولد امسال واقعا عالی عالی بود واقعا بهمون خوش گذشت شما هم با دست همش نشون میدادی که چهار ساله شدی عزیز دلم تو شمارش خیلی خیلی ماهر شدی و میای با انگشت های دستت نشون میدی اعداد رو قربونت برم باهوش من 

اینم از تولد ایلیای شیطون 

شما و مهرسام نازنینم تو تولد از کادوهایی که دای مصطفی و خاله پروانه برات آوردن و همچنین خاله صدیقه نازنین یه دنیا ممنونم

شما و امیرعلی تو طبیعت 

شما و عمو مرتضی

سفره هفتسین امسال 

یه بار دیگه تولد ایلیا این روزها خیلی با ایلیا بازی میکنی گلم

شما و دایی جون بوس

شیطنت های همیشگی شما کنار سفره 

 

اینم شما و مهمون تازه واردمون مرغ مینا که اصلا اومدنش به خونمون خیلی جالب بود و خودش داستانی داشت واسه خودش و اما شما به مینا خیلی خیلی  وابسته شدی جوری که وقتی هفته پیش میخوستیم بریم اراک خونه خاله مهدیه جون و بابا مجبور شد مینا رو بزاره خونه یکی از دوستاش تا تنها نباشه شما کلی گریه کردی و ناراحت شدی حتی خونه خاله هم بارها میپرسیدی مامان مینا الات تنهاست ؟ و نگرانش بودی قربون دلت برم که اینقدر مهربونه عشقم 

 

 

مامان جون اگه بدونی چقدر سخت دارم از گوشی وبلاگت رو آپ میکنم امروز خاله ملیحه که هفته پیش اومده بود خونمون از پیشمون رفت و شما خیلی خیلی ناراحتی کردی واقعا دلم واسه دلت سوخت خیلی سخته عزیزم که میبینم شمااینقدر غصه میخوری ولی خوب چه میشه کرد همین که میبینم خدا رو شکر تنت سالمه خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم

فدای تو بشم واقعا از گوشی آپ کردن سخت بود ولی به هر حال تموم شد امشب شب قدر هست و بابا جون هم شب کار هست خدا واسمون حفظش کنه و شما هم به خاطر رفتن خاله جون ناراحتی پس بهتره زودتر تمومش کنم فدای تو نازنینم 

مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

عمه فروغ
19 تیر 95 15:04
سلام.اول از همه تبریک میگم عید سعیدفطر رو خوشحالم که نوروز خوبی رو در کنار خانوادنتون سپری کردید همیشه به خوشیدر کنار عزیزان تولد گل پسری هم مبارک ان شاالله که همیشه با خوشی زندگی کنی