دلنوشته های مامانی
امروز پسر گلم 26 روزه شد عزیز دل مامانی هر روز که میگذره عسلم ناناز تر میشه قربونش بره مامانیش ولی مامانی از الان غصش گرفته وقتی با آرمان طلا تنها میشه چی کار کنه اونم توی یه شهر کوچیک غریب که هیچ امکاناتی هم نداره تازه بابایی هم خیلی شبا نیست همش میترسم اگه فندق مامان یه شب که باباییش نیست حالش بد بشه پیش کی برم از کی کمک بخوام. میدونم خیلی ها میگن خدا بزرگه میدونم ولی میترسم واسه همین گفتم اینجا بنویسم شاید یه کم از نگرانیم کمتر شه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی