19 روزگی آرمان جوووووون
سلام به همگی مخصوصا بابا عباس که دیگه دلمون واسه دیدنش یه ریزه شده . بابا جونی دلم واست تنگولیده. دیشب کلی پسر خوبی بودیم بعد از اینکه شربت بد مزه کولیک ایزو خوردیم تا خود صبح خوابیدیم البته 2 بار واسه شیر بیدار شدیم اما دوباره خوابیدیم دیگه بابا جونم حسابی مرد شدم امروز که مامانی چند دقیقه ای تنهامون گذاشت وقتی برگشت دید که ما خودمون تنهایی دمر خوابیدیم . ما اینیم دیگه هههههههههههه. تازشم وقتی باهامون صحبت میکنن یاد گرفتیم بهشون لبخند بزنیم البته خیلی هم لبخند نمیزنیم آخه پر رو میشن تازشم چشممون میکنن واسه همین هر وقت دلمون بخواد بهشون میخندیم . بعدشم که یه عالمه رو مامان شهنازو مامانی کار خرابی کردیم . دلشون هم بخواد ما رو کمتر کسی افتخار میدیم کار خرابی بکنیم .
تازه امروز رفتیم بهشت رضا دیدن پدر جونی خلاصه که کلی کار کردیم خسته شدیم بریم استراحت