17 روزگی آرمان طلا
آرمان گلم امروز 17 روزشه . البته نمیدودنم چرا تاریخشو تو نی نی بلاگ اشتباه زده بیست روز نتونستم درستش کنم.
دیشب آرمان گلی از تون شب های خاطره انگیز واسه مامانی و مامان شهنازش درست کرده بود آخه پسملم همش بیدار بود هی نق میزد گریه میکرد کلی مامانشو کلافه کرده بود . قربونش برم از این که بیدار باشم کلافه نمیشم از این کلافه شده بودم که نمیدونستم نفسمو چطور میشه آروم کرد که کمتر زجر بکشه کلی دل مامانی واستون آب شد .
صبح هم که دیگه مامانی خوابش برده بود مامان شهناز میگفت توی خواب همش نفس نفس میزدی واسه همین سریع بردیمتون بیمارستان محل تولدتون خاله مهدیه جون هم اومدن . البته وقت چکابتون هم بود. خانوم دکتر نیگاتون کرد کلی واستون ذوق کرد گفت عجب پسمل نازی هستی وزنتون کرد و گفت خدا رو شکر همه چی خوبه . خدا رو شکر . طفلی بابا عباس همش زنگ میزد نگرانتون بود اما خوب خدا رو شکر فقط یه کمی قولنج کرده بودی . بمیرم واست مامانی که دیشب نفهمیدم شما چطونه .