آرمانی و آخا (آقا جون )
- با سلام به همه دوستان نازنینم
- این چند روز ما یه مهمون عزیز داشتیم آقا ( پدر بزرگ آرمانی ) مهمون ما بودن خلاصه که پیرمرد از دست آرمانی ما امون نداشت بنده خدا آرمانی همش دست آقا رو میگرفت میگفت بیا بعد میبرد یه نقطه خاص از خونه و میگفت بالا ( منو بنداز بالا ) آرمانی فکر میکنه که اگه کاری رو تو یه قسمت از خونه انجام بدیم جای دیگه از خونه نمیشه انجامش داد یعنی فکر میکنه واسه اینکه پرتش کنیم رو هوا فقط باید یه جا وایستیم و ... خلاصه که بنده خدا آرمانی رو مینداخت بالا و یکی یکی میشمرد میگفت یک آرمانی میگفت دو و همین جوری ادامه داشت خلاصه که هر کی میاد خونه ما مهمونی اینجوری ازش پذیرایی میکنیم همچین خونواده مهمون نوازی هستیم ما خلاصه که آرمانی خیلی خوشحال بود امروز که از پیشمون رفت آرمان دوباره کسل شده و تو اتاق ها دنبالش میگرده میگه آخا نیست
- توی مهد همون جور که قبلا نوشتم حسابی بهت خوش میگذره و خاله الهام حسابی بهت چیزای جدید یاد میده این جور که خاله الهام تعریف میکرد دو تا دوست فابریک به اسم محسن و هانا تو مهد داری که خیلی دوسشون داری البته منم متاسفانه نتونستم ببینمشون ولی خوب شما هر وقت میای خونه میگی موسن ( محسن ) نانا ( هانا ) گیییه کد ( گریه گرد ) غذا یعنی غذا خورد و کلی چیز دیگه تعریف میکنی امروز هم که تو مهدتون جشن تولد داشتین و به گفته خاله الهام شما حسابی بهت خوش گذشته از این به بعد قرار شده دفترچه یادداشتی واسه شما بزارم که هر سری خاله واست کارایی رو که تو مهد میکنی یادداشت کنه
- چند روز پیش جشن بود به مناسبت دهه فجر به شما که خیلی خوش گذشت از اول تا آخر داشتی دست میزدی و کیف میکردی اون وسط مسطا یه چند باری هم در حال بالا رفتن از پله های سن دیده شدی که دست عوامل درد نکنه خلاصه با همکاری بابا عباس شما رو از اون بالا جمع کردن آوردن پایین
اینم عکس شما به همراه آقای حسینی مجری جشن و بابا جون
- این روزا کلمه پر کاربرد شما شده هادی شادی ( سریال باغ سرهنگ ) یعنی خودش رو که میبینی هیچ تکرار رو هم میبینی بینش هم همش کنترل دستته و میگی هادی شادی وفتی هم که داری سریال میبینی خدا نکنه کسی مزاحم بشه و بزنه کانال دیگه فکر کنم به لطف شما ما بیشتر از خود عوامل تولید کننده این فیلمو دیده باشم
از حیوونای هم بوشالو = بوفالو تک تک = اردک عوریل = گوریل غوباخه = غورباقه
و newt = مارمولک رو تازه یاد گرفتی
دیروز بهت گفتم آرمان میوه میخوری گفتی اوم گفتم چی میخوری گفتی کیبی = کیوی قربونت برم که دیگه معنی میوه رو میفهمی
اینم یه عکس از چند ماه پیش
این عکس آرمانی وقتی واسه اولین بار از محل کار بابا دیدن میکرد البته چند ماه گذشته
اینم عکس آرمانی تو الماس شرق مشهد
اینم یکی از اون روزای استثنایی که شما جلوی تلویزیون خوابت برده بود البته بگم از 7 صبح بیدار بودی 4 بعد از ظهر خوابت برده
اینم شما و دایی جون وقتی مشهد بودیم این سری اینقدر دایی سرش شلوغ بود که نتونستیم زیاد عکس بگیریم
اینم یه عکس از چند ماه پیش وقتی به قول شما ماشین پویش ( پلیس )
اگه میبنین عکس ها خیلی هاشون قدیمی و بی کیفیت هستن به خاطر اینکه عکس ها با موبایل گرفته شدن
مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون