وقتی یه کوچولوی دو سال و نه ماهه داری
- سلام به همه دوستان نازنینم و کسانی که وب آرمانی ما رو دنبال میکنن
- وقتی یه کوچولوی دو سال و نه ماهه تو خونه داری دیگه تو خونه همیشه رنگ شادی داره از صبح که با درخواست شیشه شیر از خواب بیدار میشی و بعدش هم که تموم کانال های تلویزیونی که کارتون داره رو از حفظی دقیقا میدونی کدوم کانال چه برنامه کودکی داره تو خونه دیگه وقتی برای نشستن و غصه خوردن نداری چون کوچولوی دو سال و نه ماهه ات واست برنامه ریزی کرده کی وقت ماشین بازیه کی وقت بدو دو کردنه کی وقت بیرون رفتنه کی وقت خوابدنه به قول آرمانی سبزه باید بیدار شیم یا قرمزه باید بخوابیم و کی وقت غذا خوردن و بقیه ماجراست میدونی کلا وقتی بچه ها تو خونه هستند همش باید بخندی و شعر بخونی و سی دی های کارتونی رو بادقت نگاه کنی تا اگه ازت سوال پرسید همشونو بلد باشی وقتی یه کوچولوی دو سال و نه ماهه داری همش باید نگران باشی که خدای نکرده از بالای میز و تخت و مبل و کناره های پنجره ها و خلاصه در و دیوار نیفته پایین وقتی یه کوچولوی دو سال و نه ماهه داری از چیزای کوچیک به وجد میاد مثلا وقتی ماشین آشغالی میاد در خونت یا وقتی یه هواپیما رد میشه از آسمون یا اگه یه آمبولانسی یا آتش نشانی ببینی که دیگه باید ذوق مرگ بشی همه کلمات رو باید به انگلیسی بلد باشی چون ممکنه ازت بپرسه و تو بلد نباشی مثلا دنده ماشین به انگلیسی چی میشه ؟؟ وقتی یه کوچولوی دو سال و نه ماهه داری هر روز تو خونه جشن تولد داری اونم با یه کیکی تی تاب 1000 تومنی که روش یه دونه شمع کوچولو روشن کردی خلاصه وقتی همچین کوچولوی نازی تو خونه داری همیشه خونت پر از صدای خنده و شعر و خوشیه خدا رو شکر ، شکر واسه همه این لحظالت خدایا این چیزای خوب رو ازم نگیر .
- آرمان جونم اوایل دی ماه عقد عمه لیلا بود تو تهران به من و بابا که خیلی خوش گذشت اما شما تو مراسم جشن خیلی بد اخلاق شده بودی همش دلت میخواست بغل مامان باشی حتی پیش عمه جون هم نرفتی که عکس بگیری با اینکه با عمه لیلا رابطه خیلی خوبی داری خیلی تعجب کردم خلاصه بعدش با بابا جون رفتیم مشهد پیش مامان شهناز جون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت دقیقا شش ماه و چهار روز بود که مشهد نرفته بودیم واقعا این مسافرت عالی رو لازم داشتیم تا جبران کنیم همه دلتنگی ها و افسردگی هامون رو عزیز دلم شما هم که دیگه اونجا سوگلی بودی و حسابی بهت خوش میگذشت یا با مامان شهناز بازی میکردی یا با خاله ملیحه جون یا با دایی جون خیلی خوش میگذشت بهت عزیزم چند بار هم رفتیم پارک و شهر بازی و ... که عکساش رو میزارم واست خدا رو شکر که دیدار ها تازه شد
یه روز زیبا وقتی آیسا و سامیار دوستای آرمانی مهمون ما بودن
خونه خاله سحر و خاله امید وقتی رسیدیم خونشون شما همش با خرگوش کوچولوشون بازی میکردی هر جا هم میرفتی میگفتی باید خرگوشه هم بیاد خلاصه خونه خاله سحر حسابی کثیف شد اما خاله سحر مهربون به شما هیچی نمیگفت و باهات بازی میکرد ممنونم خاله سحر جون
اینم تنها عکسی که تونستم از شما و بابا جون تو عروسی عه لیلا بگیرم اون شب خیلی بد اخلاق شده بودی مامان جون اصلا نگذاشتی ازت عکس بگیرم عزیزم اینجا هم اگه امیر علی نبود نمیزاشتی عکس بگیرم دستت درد نکنه پسر عموی نازنین
وقتی پسر و پدر مثل هم میشن
وقتی ارمانی کاپشن دایی جون رو میپوشه
شهربازی که کلی هم بهت خوش گذشت
تو شهربازی با خاله ملیحه خیلی خوش گذروندی ممنون از خاله جون با اینکه همیشه از سر کار میومد و خسته بود اما پر انرژی با شما بازی میکرد
اینم بازی مورد علاقه شما جامپینگ
یه مهمونی خونوادگی تقریبا بزرگ هم داشتیم که متاسفانه نتونستم از شما و بچه های تو مهمونی عکس بگیرم
شما و دایی جون محمد که همیشه با شما کلی بازی میکنه دستش درد نکنه دایی جون
بازی های اختصاصی با مامان شهناز جون البته بگم که چقدر با بنده خدا مامان شهناز کلی بدو بدو میکردی و ...
هر وقت که هوا خوب بود میرفتیم پارک نزدیک خونه مامان شهناز
مثل همیشه مامان شهناز تو فکر تغذیه شما تو این چند وقت کلی کیک و غذا های خوشمزه برات پخت دستش درد نکنه
آخرین روز خونه مامان شهناز دایی جون از کار کرخصی گرفته بود به خاطر ما دستشون درد نکنه
اینم شما و سامیار جونم
مثل همیشه دوستون دارم و به خدا میسپارمتون