آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

آرمان قدم باد بهار

 

                                 3

 

 

تولد داداشی ❤

سلام سلام عشق های قشنگم اینم بهترین و بزرگترین خبر که دنیا اومدن آقا داداش آرمان جونم هست تو این مدت چند باری سعی کردم تو وبلاگ تموم اتفاق هایی که افتاده بود رو بنویسم منتها متاسفانه هر سری یه ایرادی ازم میگرفت و نمیشد اما الان هم دیر نشده ایشون آقا داداش آقا آرمان هستن که رادمان خان اسمشونه البته پروسه انتخاب اسم که خیلی خوب بود خودش داستانی داره فقط در همین حد فعلا بگم که اسم رادمان جونمو صد در صد آرمان انتخاب کرده و هر چی من و باباش اسم های دیگه ای پیشنهاد دادیم قبول نکرد من و باباش هنوز نمیدونیم این اسم از کجا به ذهن آرمان جونم خطور کرده واقعا واسه من جالب بود چون خودم تا زمانی که آرمان گفت این اسم رو نشنیده بودم آقا...
28 بهمن 1397

بعد از مدتها با کلی خبر

با سلام به همه دوستان عزیزم هر چند فکر نکنم دیگه مثل قبل کسی بیاد اینجا سر بزنه ‍ گل پسرم هر بار اومدم وبلاگت رو آپ کنم متاسفانه یه مشکلی به وجود اومد البته مشکلات اکثرا مربوط به نت میشد حالا الان هم مطین نیستم این پست در نهایت آفرستاده بشه ولی خوب تلاش خودمو میکنم بهترینم این عکس ها مربوط به تولدتون 5 سالگیت هست عزیزم اینم تو تهران نمیدونم چرا از اینجا خوشم اومد یه جور خاصی بود خیلی داغون بود شما و امیر علی این سال 96 هست الان یعنی 97 امیر علی خیلی تغییر کرده     ...
28 بهمن 1397

شهریور نود و شش

Maman arman: سلام عشق قشنگم آرمانِ عزیزم الان که دارم واست مینویسم یکی از روزای خوب شهریوری هست پنجم شهریور ماه نود و شش و ما مشهد هستیم خونه مامان شهناز داری با خاله ملیحه جون بازی میکنی و خدا رو شکر بهت خوش میگذره میشه گفت قسمت سوم سفرمون رو داریم میگذرونیم قسمت اولش که رفتیم اردبیل قسمت دوم تهران و الان هم که مشهد هستیم Maman arman: این روزا خیلی داره با سرعت میگذره و تو داری بزرگ تر میشی هر روز به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم هر روز میگی من دیگه ۶ سالم هست و میگی دیگه بزرگ شدم خیلی کارها رو میتونم انجام بدم عزیز دلم دوستداشتنی من خوشحالم که تو رو دارم و خدا رو شکر میکنم فعلا به خدا میسپارمت عزیزم ...
5 شهريور 1396

مرداد نود و شش

سلام عشق قشنگم آرمان جونم مرداد ماه برای من و بابا و شما معمولا ماه خوبیه ماهی که معمولا ما ایلام نیستیم و در سفر هستیم این دفعه هم مرداد ماه برای مسافرت اومدیم به استان اردبیل اول به گنبد سلطانیه رفتیم و بعد یک شب خلخال موندیم البته به قول شما خلخول خلخال خیلی سرد بود و شما لباس گرم پوشیده بودی گل نازم بعد هم رفتیم سرعین از لحظه ای که وارد سرعین شدیم شما همش میگفتی پس کی میریم استخر (آب گرم) آخه واقعا عاشق استخر و آب بازی شدی البته رفتی آبگرم و اونجا متاسفانه اجازه نداده بودن بری سرسره تونلی سوار بشی یه کمی ناراحت بودی از این قضیه و داخل سرعین یه جای تفریحی خیلی خیلی زیبا بود اسمشو ...
30 مرداد 1396

جک بگم یا خاطره

سلام دوباره به عزیزترینم آرمان قشنگم پسر دوستداشتنی خودم یه کار جدیدی که این روزا زیاد انجام میدی اینه که چپ میری راست میری میگی جک بگم یا خاطره خخخ وقتی میگم جک میگی بگما جک توش حرفای بی ادبی داره و من مشتاقانه میپرسم خوب بگو ببینم بعد تعریف میکنی و یه سری چرت و پرت تحویلم میدی و من میمونم که کجاش جک بود بعد میگی حالا نوبت خاطره است و دوباره همون چرت و مرت ها رو یه جور دیگه میگی خخخ خیلی خنده دار و این میشه خاطره تو بعد میگی مامان تو خاطره چیزای خوب داره الان در حال تعریف خاطره هستی چند روز پیش داشتی واسه بابا اخبار رو تعریف میکردی میگفتی بابا میگه فلان جا ۵۰ نفر کشته شدن بعد با قیافه حق به جانب گفتی مردن واسه آدما مف...
6 مرداد 1396

نابغه کوچولوی من

سلام پسر گلم آرمان جان من هر روز با تو دنیای شیرین تری رو از قبل تجربه میکنم زندگی با وجود شما شیرینه مثل عسل واقعا خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنم عزیز دلم دیروز داشتم با بابا جون شوخی میکردم بعد بهش گفتم شما به من دو و پونصد بده تا من فلان چیزو بخرم بابا هم با شوخی شوخی داشت جواب میداد و میخندیدیم که یک دفعه دیدم شما رفتی تو اتاق و اومدی گفتی بیا مامان من خودم پول دارم و بهم دو هزار و پونصد تومن دادی الهی فدات بشم که اینقدر مهربونی و با معرفتی وقتی این کار رو کردی واقعا از ته قلبم احساس خوشبختی کردم واسه داشتنت و اینکه اینقدر هوای مامانتو داری الهی من فدات بشم پسر گلم اینکه پول ها رو میشناسی عالیه خیلی خوشحالم که باهوش و زرنگی مث...
30 تير 1396

پایان تیر ماه نود و شش

سلام آرمان قشنگم ما دوباره برگشتیم به ایلام البته با این قول که دوباره تو مرداد ماه بریم مشهد شما رضایت دادی که بیای ایلام آخه اونجا که بودی میگفتی ما باید وان هاندرد خخخ 100 تا بخوابیم تا دوباره برگردیم ایلام خلاصه که بیست روز پیش مامان شهناز بودیم و این سری به خاطر آقا سپهر خونه مامان شهناز به نسبت قبل حال و هوای دیگه ای داشت اینم سپهر کوچولوی خندون ما [img:photos/file_7424.jpg] عاااااشقتم فدای اون لپات بشم من خاله جون اینم وقتی شما قهر میکنی الهی من فدای قهر کردنت و نازت بشم گلم شما و مثل همیشه پارک ملت اینم شما و طاها جان همسایه مامان شهناز این تنها دوست شما تو مشهده...
23 تير 1396

تیر ماه دوست داشتنی

سلام دوباره به آرمانی قشنگم امروز چهاردم تیر ماه نود و شش هست و ما همچنان مشهدیم عزیز دلم روزای خیلی خوبی رو داریم میگذرونیم فقط جای بابا جون اینجا خالیه و همین ما رو اذیت میکنه عزیزدلم این روزا خونه مامان شهناز مثل همیشه شلوغ و پلوغه خدا رو شکر به خاطر آقا سپهر خیلی ها دیدن سپهر میان و شما از این وضعیت خیلی هم خوشحالی ولی مثل هر سری دیگه کمتر وقت میشه ببرمت پارک و تفریح اما وجود سپهر گلم خودش به همه اینا میارزه هر بار که وبلاگت رو آپ میکنم خیلی ذوق میکنم که دیگه میشه از طریق تلگرام آپ کرد و کلی نی نی وبلاگو دعا میکنم راستی دایی جون هم چند روزه رفته همدان و...
14 تير 1396

آرمان و نازنین ❤

سلام پسر قشنگم امروز نهم تیر ماه نود و شش هست و من و شما مشهد هستیم تو این روزا که تعطیلات عید فطر هم بود خاله معصومه اینا هم اینجا بودن و شما این چند روز حسابی با نازنین زهرا بازی کردی نازنین زهرا خیلی دوستداشتنیه و البته بگم که خیلی هم شیطنت های شیرین دخترونه داره و همین باعث شده که تو دل همه ما جا باز کنه این چند روز خیلی بهت خوش گذشت در کنار نازنین ولی متاسفانه نشد عکس های خیلی خوبی ازتون بگیرم امشب دوستای قدیمیمون اومده بودن دیدن آقا سپهر که این عکسها هم مربوط به اوناست گلم و این هم یه سری عکس اختصاصی از سپهر گلم راستی از حرف ...
10 تير 1396